-
یادداشت های یک دختر
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 11:57
اگر من هنوز ازدواج نکرده ام… تتقصیر ساعت کاری ام است که صبح خروسخوان می روم و صلاة ظهر می آیم و شانس دیده شدن را از دست می دهم! تتقصیر خواهرم است که از شوهرش طلاق گرفت و باعث شد نظر همه نسبت به ما عوض شود! تتقصیر بابا است که آن قدر پول ندارد که چشم ملت در بیاید! تتقصیر مامان است… مگر نمی گویند مادر را ببین دختر را...
-
ع.ش.ق
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 11:02
در کنار رویاهایم همیشه یک صندلی خالی برای تو هست چه بنشینی چه بروی دوستت دارم ... هر وقت نتوانستی کسی را فراموش کنی بدان هنوز تو در خاطرش هستی .
-
حرفای نا گفتنی
چهارشنبه 25 فروردینماه سال 1389 12:58
بازم سلام.. هر بار دلم میگیره سری به وبلاگ میزنم تا یه کم با نوشتن آروم شم... شاید دیگه هیچ کاری به جز نوشتن نمیتونه آرومم کنه... از بچگی انشام خوب بود...اینقدر قشنگ جمله ها رو کنار هم میچیدم که وقتی تموم میشد همه خودشونو تو شرایطی که من وصف کرده بودم تصور میکردند و همه تحت تاثیر انشا قرار میگرفتن... با هم میخندیدیم.....
-
باز دلم پر شده از هوای تو
چهارشنبه 25 فروردینماه سال 1389 10:12
از عشق که....نه....اما از عاقبت بی عقوبت! این همه فاصله، از انتهای نامعلوم این کوچه های بی چراغ و چلچله!،.........می ترسم! من از لحظه ای که چشم های تو،بین آوار این همه نگاه معنا دار گم شوند! من از دمی که بازدم تو پاسخش نباشد،می ترسم! اما اگر راستش را بخواهی!نمی دانم که از عاقبت این همه ترانه و نامه ی بی جواب!می ترسم...
-
غربت واژه ها....
چهارشنبه 25 فروردینماه سال 1389 10:10
خدا پدر معلم های دوران کودکیم را بیامرزد. سعی میکردند یک مفاهیمی به ما یاد بدهند، یک اسم هایی هم رویشان میگذاشتند . ما هم با ذوق و شوق کودکانه میومدیم خانه، از بابا و مامان هم که میپرسیدم اینها یعنی چی، برق شادی را توی چشماشون میدیدیم. بهمون که توضیح میدادند میشد غرور را توی تک تک کلماتشون حس کرد. همین هم شد که کم...
-
سیب سرخ حوا(قسمت آخر)
سهشنبه 24 فروردینماه سال 1389 14:42
آقای محترم عرض کردم که اشتباهه - الو آقا پیمان منم ندا . - ببخشین اشتباه شد . سلام - سلام . - خوب شما کجایین ؟ پس چرا نیومدین ؟ چرا هانیه گوشیشو جواب نمیده ؟ - راستش یه مشکلی پیش اومده . - چه مشکلی ؟ - ما الان بیمارستانیم . - بیمارستان ؟ چی شده پس چرا حرف نمیزنین ؟ - ناراحت نشین چیزی نیست . حنانه تصادف کرده مجبور شدیم...
-
متن آهنگ الکی از سیاوش قمیشی+دانلود
دوشنبه 23 فروردینماه سال 1389 11:20
http://s1.picofile.com/radi_vivi/Pictures/Siavash%20Ghomeishi%20-%20Alaki.mp3.html من فقط عاشق اینم حرف قلبتو بدونم الکی بگم جدا شیم تو بگی که نمیتونم من فقط عاشق اینم بگی از همه بیزاری مثل روز پیدام نشه تا ببینم چه حالی داری من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم. من فقط عاشق اینم ،...
-
سیب سرخ حوا 6
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 13:48
اولین شبی بود که در آپارتمان هانیه میگذراندم . وقتی به گذشته بر می گشتم تمام این اتفاقات برایم مثل خواب و خیال بود . باور این مسئله که شبی در زیر سقف خانه ای ، با زنی به غیر از همسرم سرکنم ، برایم غیر ممکن بود ، ولی بازی سرنوشت همیشه غیر ممکن ها را ممکن کرده است . احساس ندامت و عذاب وجدان آزارم می داد ، ولی وقتی که به...
-
سیب سرخ حوا 5
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 13:18
سیب سرخ حوا 6 ..... از زمانیکه از خانه بیرون آمده بودم یک هفته میگذشت و در این مدت تنها دیدارهای مخفیانه صبح و صحبت های تلفنی گاه و بیگاه من و سودا بود که تاحدودی تسکینم میداد . از لاله خبری نداشتم ، فقط صبح ها که سودارا می آورد مهد از دور میددمش . میدانستم که به حدی مغروراست که زنگ نخواهد زد ولی دیگر طاقت دوری از...
-
سیب سرخ حوا 4
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 11:43
..... صبح زود خودم را رساندم جلوی مهد . بازهم همان انتظار . بازهم همان لحظه های زودگذر دیدار . تا بحال به این اندازه از دخترم دور نبودم . دلم خیلی برایش تنگ شده بود. آینده مبهم زندگی مشترکم و فکر اینکه آینده ی تنها دخترم چه خواهد شد آزارم میداد. فکر کردن در مورد اینکه روزی مجبور باشم برای دخترم توضیح بدهم که چرا مجبور...
-
سیب سرخ حوا 3
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 11:41
......... زنگ آپارتمان را زدم . صدای هانیه از پشت در اومد که میگفت " در بازه بیا تو" . وقتی داخل آپارتمان شدم مقابل در ورودی سرجایم خشکم زد . آپارتمانش بطور وحشتناکی زیبا و خوش سلیقه دکوراسیون شده بود . تابلو های نقاشی و خط ، مجسمه ها و کارهای سفالی ، آبگینه ها ، مبلمان وپرده ها ، رنگ آمیزی و نور کاملا با هم...
-
سیب سرخ حوا 2
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 11:29
خیابانها درآن ساعت شب با وجود سرمایی که تا مغز استخون را می سوزاند ، هنوزشلوغ بودند . اصلا حواسم به اطرافم نبود . در افکار خودم غرقه بودم . از اینکه اینقدر احمق بودم و فکر می کردم صداقت پایه های زندگیم را محکم میکند ، خودم را سرزنش می کردم . دلم بد جوری واسه ی دخترم تنگ شده بود . می دانستم که الان باید خواب باشد . ولی...
-
سیب سرخ حوا
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 11:20
از توی کیفش سیگاری درآورد و آتیش زد و دود غلیظش را در صورتم فوت کرد . ازاین کارش زیاد خوشم نیامد . - 28 سالمه ، لیسانس نقاشی دارم و تو یه آموزشگاه مشغول تدریسم . چند تا شاگرد خصوصی ام دارم . ازدواج کردم، ولی بعد از یکسال از هم جدا شدیم . الانم تنها زندگی میکنم . حالا اگه دوست دارین شما بگین . نمیخورد که 28 سالش باشد...
-
لیلی نام دیگر آزادی است
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 11:01
story دنیا که شروع شد، زنجیر نداشت، خدا دنیای بی زنجیر آفرید.آدم بود که زنجیر را ساخت. شیطان کمکش کرد. دل، زنجیر شد. عشق، زنجیر شد.دنیا پر از زنجیر شد. و آدمها همه دیوانه زنجیری. خدا دنیای بی زنجیر می خواست، نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است. امتحان آدم همین جا بود. دستهای شیطان از زنجیر پر بود. خدا گفت : زنجیره ات را...
-
دختر ایتالیایی
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 10:44
وزی روزگاری یک زن قصد میکنه یک سفر دو هفته ای به ایتالیا داشته باشه... شوهرش اون رو به فرودگاه می رسونه و واسش آرزوی می کنه که سفر خوبی داشته باشه... زن جواب میده ممنون عزیزم ، حالا سوغاتی چی دوست داری واست بیارم؟ مرد می خنده و میگه : "یه دختر ایتالیایی" زن هیچی نمیگه و سوار هواپیما میشه و میره ... دو هفته...
-
چشم انتظار
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 10:41
"جنی" دختر جوان 21ساله ای بود اما زیبا نبود و زشت هم نبود البته در مقایسه با "سورن"که جزو دختران زیبای دانشکده بود هیچ کس به اونگاه نمی کرد و جمی هم به کسی توجه نداشت جز به "استیو مورن" خوش قیافه ترین پسر دانشگاه."جنی" که چند روزی بود متوجه نگاه های استیو به خودش شده بود از...
-
و وقتی که ستاره ها به زمین می آیند ...
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 12:38
سرم رو رو به آسمون بلند می کنم! چیزی رو که می بینم باور نمی کنم ...!!! بالاخره اسمون حاضر شد بعد از قرن ها اون غرور کاذبش رو بذاره کنار و باز بشه ... حالا ستاره ها دونه دونه دارن میان پایین ... هر لحظه نزدیک و نزدیکتر می شن و آسمون هم بخیل و بخیل تر ...! بهت زده شدم اما نمی خوام دراز بکشم و ناپدید شدن ناگهانیشون رو...
-
ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 12:01
کوچیک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم الان که بزرگیم چه دلتنگیم کاش دلامون به بزرگی بچگی بود کاش همون کودکی بودیم که حرفهاش رو از نگاهش می شد خوند کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود کاش قلبها تو چهره بود اما الان اگه فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه دل خوش کردیم که سکوت کردیم...
-
خیانت و دنیای مجازی
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 11:58
خیلی دلم میخواد نظرتون رو راجع به خیانت و محدوده اش بدونم. حقیقتش من با اون جمله ای که بولدش کردم کاملا موافقم. اینا رو واسه این مینوسم که چند روز پیش مطلب جالبی با عنوان خیانت و دنیای مجازی در وبلاگ دوست خوبم خوندم حدود ۲ ۳ ماه پیش یه برنامه ای نشون داد در مورد سکند لایف و مسائل مربوط به اشخاص در دنیای واقعی. خیلی...
-
رادی
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 11:42
1 2
-
یکشنبه 15 فروردین
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 11:48
بنام دو گل بهشت یکی عشق و دیگری سرنوشت . . . می گذارم سرنوشت هر راهی را میخواهد برود من راهم جداست این ابر ها تا می توانند ببارند من چترم خداست اینجا وبلاگ ۶ نفره....به وبلاگ ما خوش آمدین.... رادینا-رادین-رایین-رادوین-روژانو-علی-نازی ... این که شد ۷ تا ....من از بچگیم سر ریاضی بی دقت بودم.... اکشال نداره...0.25 کم...
-
موزو انشا : عزدواج
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 08:25
نام : کمال کلاس : دبستان موزو انشا : عزدواج ! هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم . تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است . حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من...
-
اطلاعات لطفا...!
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 08:02
اطلاعات لطفا ! توصیه میکنیم این داستان فوق العاده زیبا رو حتما بخوانید وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده. قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و...
-
*** جای ِ خالی ِ زندگی ***
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 15:55
*** جای ِ خالی ِ زندگی *** یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی! دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست. من آمده...
-
دوستت دارم خیلی زیاد
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 15:46
این جمله منه دوستت دارم خیلی زیاد یه روز دیگه اومدم پیشت تا ببینمت یه روز دیگه اومدم پیشت تا صدای دلنشینت رو بشنوم یه روز دیگه اومدم تا از عطر لحظه های با تو بودن بچشم یه روز دیگه ............. ولی حیف شاید..... دلم واست تنگ شده نمی دونم میدونی عاشقتم تو رو خدا بیا هیچ دیگه نمی تونم بگم جز اینکه : چشام اگه اشک نداره...
-
خاطرات من ،رود ، کلبه ، دریا ، ساحل و شاخه گل رز
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 15:37
عاشقانه هایم را اینبار در گوش باد زمزمه میکنم ، شاید باد اینبار کلامم را در گوشش زمزمه کند . . . در تلاطم امواج فراموشی ، در ساحل گذشته ، به یاد می آورم . . . جاده های سرسبز ، رودخانه ای مردابی ، و اتاقی چوبین تمام خاطرات من را برایم نقاشی کرده اند . . . کلبه ای چوبی ، سراسر آنرا را شاخه های از جنس بلور ، ترانه هایی...
-
به نام دو گل بهشت
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 08:49
بنام دو گل بهشت یکی عشق و دیگری سرنوشت . . . می گذارم سرنوشت هر راهی را میخواهد برود من راهم جداست این ابر ها تا می توانند ببارند من چترم خداست
-
دلم گرفته
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 15:42
عجیب دیوانه ام! چند روزی است،فکرهای عجیبی روزنه های ذهنم راپر می کند ! چقدر سخت است برای خود کشی هم باید اجازه داشته باشی ! دلم گرفته ! به کسی چه مربوط که من دلم میخواهد خودم را بکشم؟ به کسی چه مربوط که من ضعیفم و نادان ! درد من دوری از عشق نیست!درد من زخم های روزمره ی امروزی نیست ! درد من سنگواره ای است بر این گستره...
-
وقتی بزرگ میشی...
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 15:40
وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی.. . وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت میره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند......
-
این زمستان هم می رود...
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 15:35
زمستان هم می گذرد و روسیاهی اش به ذغال می ماند! مثل پاییز که گذشت و جوجه های شمرده نشده اش باقی ماند! این روزها زیاد اهل حساب و کتاب نیستیم! از اول هم بلد نبودیم مصداق « حاسبو قبل ان تحاسبو» باشیم! همین می شود که جوجه های شمارش نشده داریم آخر هر پائیز و روی سیاه، آخر هر زمستانیم! بهار را با این روی سیاه تحویل می گیریم...