سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

آموخته ام

درس زندگی

آموخته ام ...... بهترین کلاس درس دنیا کلاسی است که زیر پای پیر ترین فرد دنیاست .
آ‌موخته ام ...... وقتی که عاشق هستید عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود. 
آموخته ام ...... تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید : تومرا . شاد کردی .
آموخته ام ...... داشتن کودکی که در آغوش شما به خواب رفته زیباترین حسی است که در دنیا وجود دارد .


آموخته ام ...... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی ( نه ) گفت .
آموخته ام ...... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم . 
آموخته ام ...... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد ،‌ همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم .


آموخته ام ...... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند . 
آموخته ام ...... که پول شخصیت نمی خرد .
آموخته ام ...... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند 

آموخته ام ...... که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد .
آموخته ام ...... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان .
آموخته ام ...... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی از سوی ما را دارد .
آموخته ام ...... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم. 
آموخته ام ...... که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم .
آموخته ام ...... که فرصتها هیچگاه از بین نمی روند ،‌ بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد. 
آموخته ام ...... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن نگاه را وسعت داد.
آموخته ام ...... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم اما می توانم نحوه بر خورد با آنرا انتخاب کنم.
آموخته ام ...... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند ، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید .


آموخته ام ...... بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است : وقتی که از شما خواسته می شود ،‌ و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد .

آموخته ام ...... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست اوست و قلبی است برای فهمیدن وی . 


نامه ی یه پسر سنگدل به دوست دخترش

نامه ی یه پسر سنگدل به دوست دخترش


۱- محبت شدیدی که صادقانه به تو ابراز میکردم



۲- دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو



۳- روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم



۴- به پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم و



۵- این احساس در قلب من قوت میگیرد که بالاخره روزی باید



۶- از هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم که



۷- شریک زندگی تو باشم و اگرچه عمر دوستی ما همچون عمر گلهای بهار کوتاه بود اما



۸- توانستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم و



۹- بسیاری از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم



۱۰- این خودخواهی ، حسادت و تنگ نظری تو را هیچ کس نمیتواند تحمل کند و با این وضع



۱۱- اگر ازدواج ما سر بگیرد ، تمام عمر را



۱۲- به پشیمانی و ندامت خواهیم گذراند . بنابراین با جدایی ازهم



۱۳- خوشبخت خواهیم بود و این را هم بدان که



۱۴- از زدن این حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش



۱۵- این مطالب را از روی عمق احساسم مینویسم و چقدر برایم ناراحت کننده است اگر



۱۶- باز بخواهی در صدد دوستی با من برآیی . بنابراین از تو میخواهم که



۱۷- جواب مرا ندهی . چون حرفهای تو تمامش



۱۸- دروغ و تظاهر است و به هیچ وجه نمیتوان گفت که دارای کمترین



۱۹- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشه



۲۰- تو و یادگار تلخ عشقت را فراموش کنم و نمتوانم قانع شوم که



۲۱- تو را دوست داشته باشم و شریک زندگی تو باشم .



و در آخر اگر میخواهی میزان علاقه مرا به خودت بفهمی از مطالب بالا فقط شماره های فرد را بخوان .



--

تولدت مبارک

امروز تولد داداشیه

داداشی که به خاطره ها سپردمش ... داداشی که درسهای زنده گی به من آموخت
داداشی که من را به خودم  نشان داد

تولدت مبارک مهربان برادر


به دستهایت خیره ماندم و یاد گرفتم به لطافت عاطفه باید حرمت نهاد. من چشمهایت را دیدم و یاد گرفتم نجابت صدق را پاس باید داشت .. من قلبت را نگاه کردم و ستایش عشق را چشیدم..


هر وقت که صدایت کردم و تو آمدی .. من اشک را در خاطره ها گم کردم .. بغض را در گلوگاه دفن ...


هر وقت که صدایت کردم و تو آمدی ... من پاکی را خوب فهمیدم و نگذاشتم حوض دلم غبار بگیرد ..


آری خوبترین.. من از نگاه تو آبی شدم و با گلواژه لبخند تو واژه را مشتاق ..


هر گاه که بیقراریهای زندگیم و قصه غصه هایم باعث میشد که تو در مقابل ضعف من سکوت می کردی... صدای بیرحم موج را از سکون حنجره ات می شنیدم و می ترسیدم اما...!!!


تو به پژواک کلام .. گامهای بیرحم ترس ..مامن احیا شدنم می شدی


آن وقت من در ساحت روشن پیشانی ات کتاب..کتاب مقدس می خواندم و کوچک میشدم .. تو آفتاب رویا بودی.. پاک حتی صمیمی .. من با صدای تو یخبندان را از خاطره محو کردم و حتی یاد گرفتم گرم یعنی چه...........

درسهای زنده گی به من آموختی .... تو پاک بودی و نجیب

برایت بهترینها را آرزو دارم

مسافران سرزمین غربت

تقدیم به تو که سالهاست در انتظار برگشت او هستی

اما بدان که ...

مسافران سرزمین غربت هرگز معنای برگشت را نمی دانند.

پنجره که بازمی شد بوی تو می آمد بوی قشنگی بوی مهربانی و بوی دوست داشتن و من بیتاب تو می شدم

و هراسی تلخ اما آرامش بخش تمام وجودم را فرا می گرفت.

پنجره که باز می شد سنجاقکها چقدر در ورای دور زیبا بودند.

و گلدان لب پنجره گرچه خالی بود اما بوی شقایقها و رزهای وحشی باغ پشت خانه قدیمیمان را می داد و

دیگر من انگار من نبودم .

نشسته بودم اما مثل اینکه دو بال داشتم و پرنده شده بودم .

و وقتی هراس تو می آمد قلبم می خواست از سینه ام بیرون بزند. تمام اعضا و جوارحم بوی تو را می دادند.

و من در انتظار تو ...

چقدر زیبا و شیرین بود برایم انتظار کشیدن در راه تو و برای تو.

گرچه هرگز نیامدی.

پنجره که باز می شد احساس خانه را می شد لمس کرد. با مهتاب می شد حرف زد و اتاق با من می خندید.

بوی تو می آمد و در منظر چشمهایم همه انگار چه زیبا بودند. دنیا هم زیبا بود.

گرچه هرگز نیامدی.

اما سالها گذشت و من انتظار کشیدم. بر لب پنجره نشستم و فال گرفتم و اشک ریختم.

ماندم و پوسیدم و تو نیامدی.



http://i29.tinypic.com/jl6maf.jpg

رفتی و من حالا فهمیده ام که تو هیچ وقت بر نمی گردی .

رفتن و ماندن

رفتنی نه از سر احساس گسستن و رستن.

و بازگشتی نه از برای اثبات بودن و ماندن.

که:

گسستن و بودن و رستن و ماندن

      برای غیر

در طریق ما کافریست

قضاوت

کاش هر جور که دلمان می خواهد قضاوت نکنیم

کاش حرف تنهایی ها را فقط حرف تنهایی دید

اینجا اگر می نویسم فقط برای خودم است برای دلم ...

کاش این کمترین توقع را از همدیگر نگیریم



http://negarfarhoodi.persiangig.com/image/ashegh.jpg

امروز وفردا

ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
                                               خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی

ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
                                             با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی

با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
                                              زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی

امروز ما بیچارگان امید فرداییش نیست
                                               این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی



kj