همیشه به بلنــدی شب یلدا می خندیدم...
بلند، طولانی، ماندگار؛ فقـط برای1دقیقـه...
چقدر خندیدم برای این 1دقیقـه!
اما آن روز که بار سفر بسته بودی و گفتم 1دقیقـه بیشتر بمان
و تو گفتی:
وقت تنگ است، کوله بار باید بسـت، باید رفت!
آن روز فهمیدم که ایـن1دقیقههای غریبانه چه غوغاهایی میکنند...
1دقیقه با تو بودن چقدر: مهـم، طـولانـی، ماندگار است!
چقدر گریسـتم برای این 1دقیقـه.... چقدر
چند روزی هست که می خواهم بنویسم اما
بی حوصلگی و رخوت ، شاید به خاطر دلمشغولی های زندگی
بدجور فرصت هامو ازم گرفته
نزدیک سه ماه از پاییز هم گذشت
مثل برق ، مثل باد
به همین سادگی ...
نه اینکه فکر کنی چیزی برای نوشتن نیست ها ... نه
هست ، فراوان و جسته گریخته
اما گاهی ، رخوت ، چنان در من نفوذ می کند
که درمانی برایش نیست جز خزیدن زیر گرمای لحاف
و زانو را در شکم حایل کردن
و به یاد روزهای نارس بودن ، خوابیدن
و گاهی وقت ها هم ، نیمه خواب نیمه بیدار
سرک می کشم زیر تخت
تا ببینم کسی آن زیر مخفی نشده باشد
هنوز که هنوزاست این عادت کودکی با من مانده
شاید روزی در همین سرک کشیدن ها
با جن نری رفیق شدم ....
خدا را چه دیدی ؟!؟
دیروز به این فکر می کردم که اگر تنهایی هر آدمی شکل فیزیکی
میگرفت
و یکی میشد شبیه خودش
آنوقت من و مثلا تنهایی ام وقتی خیلی دلمان می گرفت با هم قهر
می کردیم
آنقدر قهر می کردیم تا یکی پیدا شود آشتیمان دهد
آنوقت کسی که مارا آشتی میداد با تنهایی اش میشد دوست مشترک
من و تنهایی ام
بعد تنهای من با او دوست میشد و تنهایی او با من
اینطوری نصف من پیش او بود و نصف او پیش من
بعد ... بگذریم , اصلا هیچی .
توی روزنامه خوندم
بین همه حیوانات ، گرگ ها نسبت به زندگی دو نفره با همسرشون
وفادارترینن
طوری که تا آخرین روزهای عمرشون به هم وفادار می مونن و
همدیگه رو حتی در سخت ترین شرایط ترک نمی کنن
گرگ ها ، در عین بی رحمی و وحشی بودنشون ، مظهر عشقن و
وفاداری
و آدم ها ...
و ضمنا خوندم ، مگس ها همه چیز رو به صورت آهسته و
اسلوموشن می بینن
به این فکر کردم که بیچاره مگس ، وقتی معشوقش ترکش می کنه
چقدر باید زجر بکشه ،
مخصوصا وقتی که اون از دور ، دستشو براش تکون میده و میگه
خ .. د ... ااا ... ح ... ا ..... ف ... ظ
آدمها ای بسان سنگ ها
ای همه تزویرها و رنگها
ای سیه چشمان دل تاریک
ای همه خالی ز لطف و پر ز کینه
آی آدمهای ای نیرنگها
ای نفس گیران دلگیر
یک نفر از جنس آه و دم... یک نفر آدم
با شما گوید سخن هایی
وه چه کس داند که غرق است؟
یک نفر در بازی امواج
در تلاطم دست بالا می کند
آری... همان غرق است!
ای همه تصویرهای مبهم نقاشی امروز
با شما خواهم سخن گویم
دوستی جرم است یا نفرت؟
بر صلیب بد گمانیها چه کس بستید؟
ای خرافاتی دلان تا چند حسرت می کشید؟
تا به کی شادید از غم های آدمها؟
چند ارزش قائلید مهر و صفا را؟
کینه توزان دل چرکین چه میگویید
ای همه در وقت حق خاموش!
من همان بهتر که لبها را فرو بندم...
در مزار سنگها...
سنگواره های خفته و مغرور
یادتان را هیچ خواهم کرد؟
زورکی نخند عزیزم می دونم اومدی بازی
نمی خوام این اخرین بازی زندگیم ببازی
خودتو راحت کن و فکر کن که جبران گذشتست
از منم می گذره اما به دلت چاله نسازی
اومدی بشکنی، بشکن ،از من ساده چی مونده
قبل تو هر کی بوده تموم تاروپودم و سوزونده
تو هم از یکی دیگه سوختی می خوای تلافی باشه
بیا این تو ودل و باقیه احساسی که مونده
دل ما اونقده پارست موندنش مرگ دوبارست
اسمون سینه ی ما خیلی وقته بی ستارست
همینی که باقی مونده واسه دلخوشی تو بشکن
تیکه تیکه هامو بردن اخرینشم تو بکن
نمی خوام بگذره عمری خسته شی واسه فریبم
یقتو نمی گیره هیچکس اخه من اینجا غریبم
بزن و برو عزیزم مثل هر کس که زدو برد
طفلی این دل که همیشه به گناه دیگرون مرد
نفرتت رو از غریبه سر یک غریب خراب کن
خنده ی کوتاه من رو بیا گریه کن عذاب کن
مهمم نیست که چه جرمی یا گناهی این سزاش
باقیه دلم یه مشت خاک همینم می خوام نباشه
عقده های یک شکسته خالی کن سر دل من
دیگه متروک مونده و سرد، خاک پیر ساحل من
از نگاهات خوب می فهمم که تو فکرت یه فریبه
بازی بسته پاشو بشکن، من غریب و تو غریبه
دل ما اونقده پارست موندنش مرگ دوبارست
اسمون سینه ی ما خیلی وقته بی ستارست
همینی که باقی مونده واسه دلخوشی تو بشکن
تیکه تیکه هامو بردن اخرینشم تو بکن
یادته یه روزی بهم گفتی:
هر وقت خواستی گریه کنی برو زیرِ بارون
که نکنه نامردی اشک هاتو ببینه و بهت بخنده ...
گفتم اگه بارون نیومد چی؟؟
گفتی اگه چشم های قشنگ تو بباره آسمون گریه ش میگیره ...
گفتم یه خواهش دارم ؛
وقتی آسمونِ چشام خواست بباره تنهام نزار ...
گفتی به چَشم ... حالا امروز
تنها تو را دارم و این تمام سهم من از این منزل ممکن است
می گویند وقتی مصیبت ماه از حد تاریکترین شب بی باور بگذرد
دیگر هیچ ستاره ای بر مزار سپیده دم گریه نخواهد کرد
دروغ می گویند من صدای پای تو را میشناسم
عطر آلوده به آواز روز را میشناسم
پس پندار پرده پوش هنوز میشناسم
بگذار مصیبت ماه از حد هر ظلمتی که میخواهد بگذرد
تا تو تمام سهم من از این منزل ممکنی
کوه و جاده و دریا چیست
دریا و دشنام کلمه کدام است
دوستت دارم همچون باران تشنه به نی به بوی خاک و به عیش دی
خوشا به عین و خوشا به شین و خوشا به قاف
حالا که نیستی حضرت دریا ... دیگر چه فرق می کند غروب آدینه ای خسته
از بغض های زرد انتظار باشد یا طلوع چهارشنبه بی حوصله تابستانی گرم ؛
دل که صبور نباشد ، باران هم ناگهانی می شود !
نیامده ام از حضور نارنجی غصه هایی برایت بگویم که این روزهای بی رمق
می آیند و مهمان ناخوانده ام می شوند و بی اختیار پر رنگ می کنند جای
خالی تو را... که دیگر دل خوش کرده ام به این حرف خواجه شیراز که :
" تا نیست غیبتی نبود لذت حضور "
و من چقدر همیشه خواسته ام که از دست غیبت تو شکایت نکنم اما ...
رویای هر چه ستاره روشن در آسمان ...
حالا که نیستی چقدر همه چیز جور دیگری شده است !
گنجشک ها به جای چلچله های نگاهت هر چه میخوانند ، باز هم
بهار نمی شود !
آفتاب هر چه عاشقانه می تابد ، آفتابگردان ها هنوز روزی هزار بار
بهانه بودن گم می کنند !
و این بیدهای ایستاده در خیابان های انتظار و انتظار و انتظار ...
دیگر هیچ چیز جز عبور ارغوانی گامهای تو مجنونشان نمی کند !
... و این دخترک خسته از هیاهوی مصنوعی که این لحظه های غریب ،
لبخند یک عروسک کوچک هم قند توی دلش آب نمی کند ؛
دلش غزل واره چشم های تو را میخواهد...
شبیه هیچکس ...
... نه ! هیچکس شبیه تو نیست انگاری !
حالا خودت بگو
چقدر مانده تا " نفس صبح " ؟!
دارم حسود می شوم کم کم
خوش به حال سایه ات !
Hold fast to dreams for
If dreams die
Life is broken winged bird
That cannot fly
همواره در پیوند رویاها باش
چرا که با مرگ رویاها
زندگی چون پرنده بال شکسته ایست
که یارای پروازش نیست