سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

۱۳ نکته برای زندگی زیبا

  ۱۳ نکته برای زندگی زیبا

۱- دوستت دارم نه به خاطر شخصیت تو. بلکه برای شخصیتی که من هنگام با تو بودن پیدا می‌کنم.

۲- هیچ ‌کس لیاقت اشک‌های تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی‌شود.

۳- اگر کسی تو را آن ‌طور که تو می‌خواهی دوست ندارد به این معنا نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.

۴- دوست واقعی تو کسی است که دست‌های تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.

۵- بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی ولی بدانی هرگز به او نخواهی رسید.

۶- هرگز لبخند را ترک مکن حتی وقتی ناراحتی، چون هر کسی امکان دارد عاشق لبخند تو باشد.

۷- تو ممکن است در تمام دنیا یک نفر باشی ولی برای بعضی افراد همه دنیا هستی.

۸- هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند مگذران.

۹- شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری از افراد نا مناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را. بدین‌ترتیب وقتی یافتی بهتر می‌توانی شکر گزار باشی.

۱۰- به چیزی که گذشت غم مخور، به چیزی که پس از آن خواهد آمد لبخند بزن.

۱۱- همیشه افرادی هستند که تو را می‌آزارند با این حال همواره به دیگران اعتماد کن. فقط مواظب باش به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی.

۱۲- خود را به فردی بهتر تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی، قبل از اینکه شخص دیگری را بشناسی و توقع داشته باشی که او تو را بشناسد.

۱۳- زیاده از حد خود را تحت فشار مگذار. بهترین چیزها زمانی اتفاق می‌افتد که توقع نداری.

مولوی در آیینه انصاف

فــقـــط با انــصــاف بخـونــید
شما با این اشعار می خواهید ثابت کنید که :
1- مولوی شیعه بود -2. و چون شیعه بوده پس حرفاش درسته
آیا درسته این جور سطحی و گذرا و عجولانه در مورد کسی قضاوت کلی کرد؟؟
بر فرض محال که مولوی شیعه باشد . مگه هر کس که شیعه باشه هرچی بگه درسته ؟ و هر کی سنی باشه حرفاش بیخوده
اصلا صحبت شیعه یا سنی بودن مولوی نیست . عقایدشو ببینید . بخونید آبا عقاید شیعه سازگاری داره یانه بعد قضاوت کنید
شما چرا همه اشعارشو باهم بررسی نمی کنین تا به یه نتیجه قطعی برسین ؟؟ تازه فقط با استناد به شعرش نمی شه به نتیجه ی قطعی رسید.
درسته مولوی حضرت علی رو قبول داشت. ولی چه قبول داشتنی؟
گرامی!
دید مولوی با دید من و تو فرق می کنه . (مگه این که خودت هم صوفی باشی)
باید صوفی باشی یا حداقل مبانی اونا رو بدونی تا بفهمی تعریفی که امثال مولوی از حضرت علی دارن با تعریف ما کاملا متفاوته . او با عینک خودش به حضرت علی نگاه می کنه . نگاه یه صوفی با نگاه یه شیعه، به جهان ، به آخرت ، به هستی، به دوزخ به بهشت. به پیامبر . به حضرت علی و امامان کاملا فرق می کنه . اینو دیگه همه می دون
صوفی کاملا آزادانه فکر می کنه. خودشو مقیّد به چیزی به مذهبی به دینی نمی کنه . صوفی مذهبی خاص داشتن رو دست و پاو گیر می دونه. اون عقیده داره:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

به زندگی مولوی نگاه کن برای این آزاد اندیشی و آزاد منشی (البته با مفهوم صوفیانه اش ) هستش که همه و همه دوستش داشتن .در تشیـیع جنازه اش مسلمان و مسیحی و گبر و یهود اومدن. اصلا قونیه غوغایی بر پا شد . او همه را با هر دین و مذهبی قبول داشت. این شما و این کتاب پله پله تا ملاقات خدا.
ای عزیز مولوی اگه تعریف حضرت علی رو می کنه، خوب
1-تعریف معاویه رو هم داره.
2- کورکورانه مرو در کربلا / تا نیوفتی چون حسین اندر بلا رو هم داره. نه این که بخواد به امام حسین توهین کنه. اتفاقا امام حسینو دوستش داره . میدونه که نوه پیامبره می دونه که اون یکی از مخلصان درگاه الهیه (دارم مولوی رو تعریفشو می کنم و از این نظر هم قابل تحسینه)
ولی نکته در اینه که اون داره به کار امام حسین انتقاد می کنه. از حرکت امام حسین اشکال می گیره داره به حضرت می گه تو که کشته می شی چرا رفتی؟ خوب یه جا هم می گه کجایید ای شهیدان خدایی. ...
جالب اینه که اون، شهدای خدایی را فقط شهدای کربلا نمیدونه او خیلی ها رو مثل شهدای کربلا می دونه
3- در جای دیگه برای تنبـّه حضرت علی از زبان پیامبر داره بهش گوش زد می کنه که

لیک بر شیری مکن هم اعتمید اندرا در سایه نخل امید.
اندرآ در سایه ی آن عاقلی کش نتابد برد از ره ناقلی ...
منظور او از عاقل مرشد و پیر است. او حضرت علی را که به قول صوفیه سر سلسله عرفاست به قطبیت هم قبول نمی کند در این جا این نظر اوست . نه اینکه دشمن حضرت باشد ویا مناقب آن حضرت را قبول نکند .تازه اگه مناقب حضرت رو قبول میکنه برای دیگران از جمله خودش هم همونا رو باور داره. او هیچ گاه خودش را کمتر از امیر مومنان نمی دونه.
4- جایی حضرت علی را مولا می داند
زین سبب پیغمبر با اجتهاد نام خود و آن علی مولا نهاد
و آن شیعه نادان هم با آوردن این شعر می گوید مولوی حضرت علی را مولای خود می داند و می نویسد اشاره مولوی به( مَن کنتُ مولاه فهذا علی مولاه) است.
غافل از این که نه تنها دالّ بر تشیع او نیست که نشان می دهد که او سنی است چرا که در بیت بعد مولی را به معنی آزاد کننده بنده می داند (مولی در عربی معانی مختلف دارد از جمله معتِق یعنی کسی که بنده را آزاد می کند بیت بعدیش اینه: اصلا داره خودش معنی مولا رو میگه:
کیست مولی آن که آزادت کند. بند رقیّت ز پایت بر کند
5- یه جاهم به کار حضرت موسی اشکال وارد می کنه و حضرت رو در خیال خودش دنبال یه چوپون بی سواد می دَوونه که بره ازش عذر خواهی کنه . و اون چوپونه هر چه در کفر گویی میخواد، دل تنگش بگه و در آخر این گونه داستان خیالی اش را تمام میکنه که:
هیچ ترتیب و آدابی مجو هرچی می خواهد دل تنگت بگو
غافل از اینکه اگر قرار باشه هر کی هر چی بگه و اسمشو رو عبادت و توحید بگذاره ، پس انبیا برای چی اومدن . اصلا ارسال رسل و کتب و وحی بی معنا می شود.
6-در ملاقاتش با شمس دوتایی به این نتیجه می رسن که بایزید بالاتر از پیامبر اسلامه . چرا که پیامبر فرمود ( ما عبدناک حق معرفتک ) ولی بایزیدگفت ( لیس فی جبتی سوی الله) و مولوی از این جواب شمس بیهوش میشه.
چندتا دیگه مثال بزنم
داره میگه من نظر م اینه ...... او در همه چیز صاحب نظره . یه جا که موافق عقاید شیعه باشه بعضیا میگن شیعه است. وجای دیگه که مخالف عقیده شیعه باشه میگن مولوی سنی هستش. و سر این که مولوی شیعه است یا سنی بین همه اختلافه .
کتاب نقدی بر مثنوی از (ایت الله میرزا علی اکبر مصلایی) است اومده با مدارک و منابع مختلف ثابت کرده که اون سنیه .
درسته تا قبل از این که با شمس آشنا بشه(642هـ.ق) سنی حنفی و از علما هم بود. ولی بعداز آشنایی با شمس . کارش شد رقص و موسیقی و شعر و دیگه یک دفعه تغییر جهت داد. شاگردانی که که پامنبر مولوی بودند با شمس در افتادند . و یا به قولی اونو کشتند.
علمای سنی عصر خودش باهاش مخالف شدند. و ....همه اینها واسه این بود که دیگه سنی به معنی واقعی هم نبود.
او مثل شیعیان فکر نمیکنه که چون امام حسین حجت خداست، پس در بست کار و حرکت و گفتار شون درسته . اون در همه چیز خودشو صاحب نظر میدونه . وقتی که در جریانی به مرید خودش اعتراض می کنه بهش که چرا میگی مثنوی تفسیر قرآن است بلکه آن خود قرآن است . خوب این نشون میده که خودشو همپای با پیامبر اسلام می دونه
« ای غر خواهر چرا نباشد همان که در ظروف حروف انبیا و اولیا جز انوار اسرار الهی مندرج نیتس . کلام خدا از دل پاکِ پاک ایشان رُسته ، بر جویبار زبان ایشان روان شده سات خواه سریانی باشد ، خواه سبع المثانی خواه عبری خواه عربی»( مناقب العارفین ص 291)
یعنی گاهی هم به زبان فارسی ( مثنوی) است. در نظر او فرق قرآن با مثنوی در زبان است .
او حتی سنی واقعی هم نیست که هرچی پیامبر بگه قبول کنه . گفتم که بایزید رو بهتر از پیامبر می دونه ، چه برسه به امام حسین و حضرت علی و سلمان و ابوذر و....
او خیلیا رو حجت خدا می دونه. اون بایزید وجنید و شمس و خودش را هم حجت خدا می دونه . دیگه ضرورتی نمی بینه که هر کاری که حضرت امیر یا امام حسین یا بقیه کرده باشند دربست قبول کنه .

اگه می گه (الله مولانا علی) در عین حالی که این سخن خودش تأمّل داره خوب (شمس من و خدای من ) را هم میگه .
چرا هرچی رو که دلت می خواد میاری ؟؟ یه چیز جزئی میاری و می خوای یه نتیجه کلی بگیری که اون شیعه بوده ؟؟ !!!!
در مورد حضرت علی و پیامبر و هرچیز دیگه ای هم اینجوریه . بعضی وقتا یه حرفایی زده که آدم فکر می کنه که یه شیعه است. ولی حرفاش بر مبنایی که قبلا از مذهب حنفی اتخاذ کرده بوده هست
او آزدانه با همه چیز برخوردمی کنه او عینک جهان بینی خودشو داره . عینکی که او زده هم ، رنگش و هم نمره اش و دسته اش و همه چیزش با عینک من تو فرق داره . حتی با سنی ها هم فرق می کنه . فکر می کنی اگه از یه عالم سنی که بپرسی میگه مولوی سنی بود؟؟؟ هرگز . همون طور که فقهای شیعه میگن اون شیعه نبود .

گرامی!!! مولوی آزاد اندیــــــــش بود. این که دیگه خیلی مسلم و معلومه
در این مورد شادروان دکتر ذبح الله صفا تاریخ شناس و مولوی شناس بود و خودش هم به مولوی ارادت کامل داشته در کتاب تاریخ ادبیات جلد 1/3 ص 460 می نویسه .
«با آنکه مولوی بر مذهب اهل سنت بوده . و در این اصلا تردیدی نیست.، قاضی نور الله که از هر کسی بکوچکترین دست آوری شیعه یی خالص می ساخت،کوشیده است با نقل اشعاری که مجعول و منسوب بمولوی است ،ویرا در زمره شیعیان درآورد،و در باره شمس نیز بیکی از اقوال درباره انتساب او بجلال الدین حسن نومسلمان استناد جسته و او را پدر بر پدر شیعه دانسته است. (بعد پاورقی ادرس داده = مجالس المومنین چاپ تبریز ص 291)
بعد ادامه می ده « اما مولوی در عین اعتقاد و دینداری کامل،مردی آزادمنش بود و به اهل ادیان و مذاهب بدیده احترام و بی طرفی ،چنانکه شایسته مردان کاملی چون اوست ، می نگریست.»
خوب این دیگه حرف کسیه که هم اردات به مولوی داره و هم الکی حرف نمیزنه . اون هم همین شعرایی را که نوشتین همه شو خونده و عمیقا بررسی کرده ولی به این نتیجه نرسیده که مولوی شیعه است. همیجور زرین کوب در پله پله تا ملاقات خدا.
آزدامنش بودن مولوی به این معنا است هر چیزی رو می خواست خودش بهش برسه . میخواس بدون قید و بند باشه . میخواست زیر امر و نهی کسی نباشه این دیگه روش همه صوفیان است. . و این سفارش شمس به او بود
او به سفارش شمس ( قال ) را رها کرد و به (حال) پرداخت . تو اون داستان معروفه که شمس کتاباشو تو آب ریخت . این یعنی چی؟ .شمس میخواد بهش بگه که دنبال حرف این و اون فلان عالم چی گفت و کیه چی کار کرد ، نباش. خودت درک کن و بفهم.
تاریخ رو نگاه کنید برای رسیدن به آزاد منشی و فرار کردن از قیل و قال مدرسه ای بود که بعد از ملاقات شمس هرچی منبر و کتاب و حدیث و هر چی که بود رها کرد و دنبال شمس بود . و بعدها با همین آزاد منش اش به این نتیجه رسیدکه به حای منبر وعظ باید مجلس سماع داشت . باید با موسیقی زد و شعر خودند و رقصید و هزار باید های دیگه ....اینها رو دیگه خود علمای سنی اون زمان هم نمی تونستن تحمل کنن و او را بدعت گذار می دونستن.
امید است که برای قضاوت منصفانه دید و منفانه نظر داد.

قلب

بدان که خدای خانه ای در درون مومن آفریده که قلب نامیده می شود و نسیمی از کرمش برانگیخته تا آن خانه را از شرک و شک ونفاق و شکاف پاکیزه سازد. سپس ابری از فضلش فرستاده تا بر آن خانه ببارد و در آن انواع گیاهان از قبیل یقین و توکل و اخلاص و خوف و رجاء و محبت برویاند، سپس در بالای آن خانه تختی از توحید نهاده و برآن تخت فرشی از رضا گسترده و در پیش روی آن خانه نهال معرفت نشانده که ریشه اش در قلب مومن و شاخه هایش در آسمان و زیرعرش است. در راست و چپ آن تخت پشتی هایی از شریعت نهاده و دری از بوستان رحمت برآن گشاده و در آن انواع ریاحین تسبیح و ستایش و بزرگداشت و یادکرد خدا کاشته. و آبی از دریای هدایت در جویبار فضل برای آبیاری آن روییدنی ها روان ساخته. و بر درگاه بلند قندیل های فضل آویخته و در آن روغن پالودگی ریخته و چراغش را به روشنایی تقوا افروخته، سپس در فراز کرده تا تباهی و تبهکاران راه نیابند و کلیدش را برداشته و نگهداشته و هیچ آفریده ای-نه جبرئیل نه میکائیل نه اسرافیل- را بر آن محرم نداشته و فرموده است: این گنجینه ی من است در زمین و نظرگاه من است و جایگاه توحید من ومنم ساکن آن.
 چه نیکو ساکنی و چه نیکو مسکنی!



دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند



دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

کس چون حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند


چشم خون افشان

مرا چشمیست خون افشان بدست ان کمان ابرو

جهان بس فتنه خواهدشد از ان چشم واز ان ابرو

غلام چشم ان ترکم که در خواب خوش مستی

نگارین گلشنش رویست ومشکین سایبان ابرو

هلالی شد تنم زین غم که باطغرای ابرویش

که باشد مه که بنماید زطاق اسمان ابرو

رقیبان غافل ومارا از ان چشم وجبین هردم

هزاران گونه پیغام است وحاجب در میان ابرو

روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست

که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو

دگر حورو پری را کس نگوید با چنین حسنی

که این را این چنین چشمست وانرا انچنان ابرو

تو کافر دل نمیبندی نقاب زلف ومیترسم

که محرابم بگرداند خم ان دلستان ابرو

اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم ان کمان ابرو

ایمان من سَست، چون تار عنکبوت

یارب نظر تو برنگردد

الله اکبر؛ خدا بزرگتر است. خدا بزرگتراز آن است که تو حتی بتوانی آنرا در تخیل خود جا دهی.
خدا خیلی بیکران است.

لا اله الا الله؛ تنها اوست که سزاوار ستایش است. تنها خدا.
تنهایی اش را باور کن. شریکی نیست برای او.

چگونه می توان خدا را به خدایی ستود. خدا را به بزرگی شناخت. بزرگی و عظمت آنرا در جسم خود جا داد.
نه! جسم کنار.
بزرگی خدا را چگونه می توان در روح خود تعریف کرد که به فنا پذیری جسم برسی و روح را بستایی در فناناپذیری آن.
می خواهم بدانم، خدا را در کُرنِشِ آسمان ها و زمین چگونه بر دل خود جاری کنیم که روحی چون صبر ایوب (ع) داشته باشیم و ایمانی چون ایمان ابراهیم (ع).
روح مریم داشتن را کجا می توان پیدا کرد. مریم ماندن و چون فاطمه (س) زیستن را چگونه دریابیم.
فقط به شنیدن قصص آنها، راضی نباشیم؟!

من امروز زندگی می کنم. من هویت دارم. من هستم پس...............چگونه؟!

زمانی ایّوبی بود برای مرگ فرزندانش و مصیبتهایی که از طرف خدا می دید شاکر بود.
چگونه می توان چون او شد؟!

زمانی ابراهیمی بود برای یافتن فرزندی، نذرها به درگاه الهی زمزمه می کرد. و زمانی همین ابراهیم نبی (ع) عزیز جانش را برای خدا تقدیم می کرد، شیطان لجوج را از سر راهش بر می داشت.
چگونه می توان چون ابراهیم با شیطان وجود مبارزه کرد و ایمانی راسخ داشت؟!

چگونه می توان چون مریم، فقط خدا را دید در محراب نماز. ایمان مریم را کجا بیابیم؟!

چگونه می توان چون حضرت زهرا (س)، پاکدامنی و شجاعت را تفسیر این روح کوچک و ضعیف خود گردانیم؟ که لحظه ای سختی های اندک زندگی را به تسبیحی خلاصه کنیم.

چگونه می توان زندگی را روانتر و آسانتر به پیش ببریم که فقط خدا را طالب باشیم و خدا را بنده.

در یک کلام؛ ایمانمان را چگونه گسترش و قوی تر سازیم که به نسیمی سختی چون کاه نلرزیم و فرو نریزیم.

می خواهم به قله های ایمان برسم. چگونه؟!


گر به تو افتدم نظر؛ چهره به چهره، رو به رو .... شرح دهم غم فراق؛ نکته به نکته، مو به مو



 
اولین نکته ای که شایان ذکره اینه که دانشمندان توانستند از همین لانه عنکبوت با آن همه سستی جلیقه های زد گلوله بسازند!!!
پس می شود ومی توانیم از این سستی به پایداری وثبات برسیم،البته به اراده الهی
چند تذکر دراین رابطه:
*افزایش معرفت به خدا
*پرورش نفس با استمداد از خداوند والگو قرار دادن ائمه اطهار(ع)
*افزایش معرفت به قرآن
*شرکت درمحافل ومجالس دینی ومذهبی وهمینطور دوری از مجالس غیبت وگناه
*مداومت برخواندن بعضی ادعیه:مثلا زیارت عاشورا بربنده تاثیر خاصی می گذارد طوری که ...
*به وجود آوردن یاافزودن برامید به هدایت الهی
*زیارت شهدا(بنده چون درشهری زندگی می کنم که دور از قبور ائمه است درنتیجه مداومت نمو ده ام به زیارت قبور شهداواثرات عجیبی درآن دیده ام)
*مطالعه زندگی نامه مجتهدین وعرفا همچون شیخ مجتهدی،آقا شیخ رجبعلی خیاط و...
.
.

 
روزی که منصور حلاج را بدار اویختند روزی بود که معنای انا الحق را نفهمیدند
منصور را بدار کشیدند چون تصور کردند این عارف پیر خود را خدا خوانده
اما داستان چیز دیگری بود
اگر قطر های وارد دریا شود ایا باز هم قطره است؟
دیگر حکمش دریا است میتواند بگوید دریا شدم.
اما ایمان و سستی آن
اعتراف به سستی ایمان خودش نوید می دهد به ایمان قوی.
مثال تار عنکبوت و سستی انرا آوردید
مگر همین تار عنکبوت بر در غار نبود که رسول خدا را از آسیب دشمنان در امان ساخت این قدرت و نمایش
قدرت خداست.
پس وقتی تار عنکبوت را خداوند سپر بلای رسولش قرار میدهد بطور حتم منظوری دارد.
دوست عزیزم شاید مطالعه کرده باشی ولی اگر مطالعه نکردید این کتاب عرفانی را حتما بخوانید.
طوبای محبت(1-2-3-4) از مرحوم عارف بزرگ حاج محمد حسین د ولابی
از طوبی محبت 2:
خیلی نگو من گناهکارم . این را ادامه نده تا به یقین برسد.روی صفات خوب و کارهای خوب کار کن تا به یقین برسند معصیت را به یقین نرسان ایمان را به شک تبدیل نکن.....
ایمان شما ضعیف نیست.
وسوسه شیطان همینه که یقین پیدا کنیم ایمانمان رو به نابودی است
اصل قضیه ایمان بخداست.
بقول اقای الهی قمشه ای
می گوییم بدنبال خدا میگردیم تا اثبا تش کنیم
ما باید خودمان را اثبات کنیم خدا که در همه چیز اثبات شده.
نو شته ای چگونه می توانید خدا را به بزرگی ستود؟
باز هم از طوبی محبت:
هر کسی می خواهد با من مخالفت کند یا شک کند حد اقل غذایی را که به من نسبت داده می شود نخورد.....ایا میشود.
معتقدم عرفان میان بر ترین راه برای ایمان هست.
در ضمن اگر سوالی در ذهن انسان بوجود اید در مورد تفکر در نبوت امامت معاد توحید عدالت به هیچ عنوان دال بر سستی ایمان نیست.
بلکه مقدمه ایمان قوی است.
چو منصور از مراد آنان که بردارند بردارند
آفت تفکر تعصب است
بگذارید و بگذرید ببینید و دل مبندید چشم بیندازید و دل مبازید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
خود به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.


 
خیلی خوب میشه بگیم چه اتفاقی افتاد که ایمانمون رو حس کردیم سست شده.
در زندگی همه اتفاق افتاده
من خودم وقتی تصویر یک پسر بچه حدود 5 ساله را کنار مادرش دیدم که بر اثر فقر کنار مادرش سر بر خاک(مانند سجود) مرده بودند ایمانم سست شد. اما تصمیم به بررسی گرفت ودیدم که این تابلو نمونه ای از ظلم انسان
در حق انسان هستش.
زباله هایی که چندین برابر فقیر ها در آن مواد غذایی سالم بدور ریخته شده!!!!


واقعا چطور میشه نور ایمان رو تقویت کرد؟
چکار باید کرد که شیرینی عبادت رو چشید ، حضور خدا رو حس کرد؟

 

اگر بخواهیم به حریف ضربه بزنیم که باید نقاط ضعف حریفمونو شناسایی
کنیم
واگر بخواهیم ضربه نخوریم باید نقاط ضعفمون را شناسایی و ترمیم کنیم.
جدال بزرگی است بین انسان و شیطان
شیطان یا همان نیروی اهریمنی در استعداد جن هزاران سال بر خدا عبادت
کرد و در ردیف فرشتگان قرارگرفت و بخاطر غرورش رانده شد.
نقطه اثر این نیروی اهریمنی بر مغز انسان است یا بهتر بگم بر تفکر انسان
کلا وارد بحثش نمی شویم ارتباط جن با انسان نیز بر تفکر انسان است.
سلاحش:
حسد- کبر - غرور - و.....
و یکی از مهمترین سلاحهایش شک است. من شر الوسواس الخناس
وسوسه هایی در ایمان انسان.انهم با حمله به تفکر انسان و لحظه ای
که انسان غرور وجودش را گرفته.
با گرفتن یک مدرک تحصیلی یا مسند قدرت و حکومت و.....چنان گرد غرور
بر وجودش می نشیند که خدا را زیر سوال میبرد.
واگر پیش برود وجود خدا را نیز زیر سوال میبرد.
وحشتناک تر اینکه خود را خدا میبیند(داستان نمرود و فرعون در قران و اشاره به اینکه این داستانها را برای عبرت شما قرار دادیم در کتاب آسمانی)
شیطان هزاران سال عبادت می کند و چنان غرور وجودش را می گیرد که بر
پاره ای از خشت و گل سجده نمی کند(با قرار دادن سر بر مهری از خاک هر روز یاد اور میشویم که کار شیطان را نهی می کنیم و از او اطاعت نمی کنیم چون او سر بر خاک ننهاد )
فکر می کنم در گام اول برای ایمان بهتر و قوی تر بقول معروف شاخ غول را
بشکنیم شاخی بنام غرور.
می گویند:
شیطان وقتی مقدر گشت که انسان را در ایمانش تضعیف کند چون از جنس
جن بود نیاز به قوت و غذا داشت
از خدا پرسید چه بخورم احتیاج به قوت و غذا دارم.
جواب امد:
هر جا دیدی بر سفره ای انسان غذا خورد و نام مرا نیاورد با ان همسفره شو.
در تمامی ادیان قبل از خوردن غذا خدا را یاد می کنند.
و بر انسان سفارش شده اگر یادتان رفت وقتی غذایتان به پایان رسید خدا را
سپاس گویید که شیطان و ایادیش هر چه خوردند بیرون بریزند.


       بهترین راهکار تقویت ایمان، عمل صالح و توکل به خداوند در همه امور زندگی هست.
(البته مسلما منظور از توکل، عدم تلاش و کوشش نیست!)

مطالعه کتاب های مفید و سازنده نیز در این زمینه توصیه می شود.
البته از نویسندگان معتبر...!

مانند کتاب های:

"انسان کامل"، "انسان و ایمان" و "مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی" استادشهید مطهری
"خودسازی‌ (تزکیه‌ و تهذیب‌ نفس‌)" استاد ابراهیم‌ امینی‌
"جهاد با نفس‌" استاد حسین‌ مظاهری‌


نکته مهم دیگر، انجام‌ دادن‌ واجبات‌ وترک‌ محرمات‌ است‌.
انسان‌ هر گناهی‌که‌ انجام‌ می‌دهد، به‌ همان‌ میزان‌ از مسیر تقرب‌ الهی‌ و راه‌ کمال‌ باز می‌ماند.

و البته یقین داشته باشیم که اگر به طور جدی و خالصانه در این راه قدم برداریم و از خداوند کمک بخواهیم، خداوند متعال صراط مستقیم و راه راست را به ما نشان خواهد داد.

والذین جاهدوا فینا، لنهدینهم سبلنا. و ان الله لمع المحسنین (عنکبوت - 69)
و آنان که در راه ما (با خلوص نیت) جهاد کنند، قطعا به راه های خود، هدایتشان خواهیم کرد. و خداوند با نیکوکاران است.

نکته دیگر، پرهیز از اعمال سلیقه شخصی در امور شرعی هست.
سوال و پرسش نهی نشده است، ولی وارد کردن سلایق شخصی و ذهنی بدون سند و مدرک معتبر شرعی، کار را خراب می کند.

نکته آخر: من عمل بما یعلم، علمه الله ما لم یعلم
اگر به اون چیزهایی که از واجبات و محرمات میدونیم عمل کنیم، خداوند خود در نادانسته ها و مجهولات یاریمان می کند.

به خدا می‌سپارمت

ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت جانم بسوختی و به دل دوستدارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محرابابرویت بنما تا سحرگهی دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بایدم شدن سوی هاروتبابلی صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیب بیماربازپرس که در انتظارمت
صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کنار بر بوی تخم مهر که دردل بکارمت
خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد منت پذیر غمزه خنجرگذارمت
می‌گریم و مرادم از این سیل اشکبار تخم محبت است که در دل بکارمت
بارمده از کرم سوی خود تا به سوز دل در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
حافظ شراب وشاهد و رندی نه وضع توست فی الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمت