کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

در هیاهوی زندگی دریافتم ؛

چه بسیار دویدن ها

که فقط پاهایم را از من گرفت

در حالی که گویی ایستاده بودم ،

چه بسیار غصه ها

که فقط باعث سپیدی موهایم شد

در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ،

دریافتم

کسی هست که اگر بخواهد "می شود" 

و اگر نخواهد "نمی شود"

به همین سادگی ...


کاش نه میدویدم و نه غصه می خوردم

فقط او را می خواندم ...



زندگی می کنم و برایش دلیل هم دارم:

دوست داشتن تو...

سنش را نپرسید،

او خودش را در اوجِ جوانی اش جا گذاشته،

جایی که دخترانگی هایش هنوز نفس می کشید ...

جایی که هنوز به رسم ایثار و نجابت، "مادر" نشده بود ...

آنجا که هنوز هم خودش را به خاطر داشت...

شما را جانِ تمامِ پاکی ها

از یک مادر ، سنش را نپرسید ...

او فداکارترین موجود این جهان خاکیست ...

باورکنید ....از روزی که مادر شد

دیگر خودش را زندگی نکرد ...


او نمی داند چند بهار از دخترانگی اش گذشته ...

او را همان دخترکی بدانید

که دارد ... برای عروسکش ؛

مادری می کند!



نبودنت 

تمام روزهای هفته 

قلبم را به درد می آورد 

اما ...

جمعه که می شود 

جای خالی ات

طور دیگری تیر می کشد !





چرا همیشه گفته میشود . . .

سکوت نشانه ی رضایت است

چرا نمی گویند :

نشانه ی دردیست عظیم

که لب ها رابه هم دوخته است...!!!


چرا نمی گویند : 

نشانه ی ناتوانی گفتار

از بیان سنگینی رفتار افراد است...!!!


چرا نمی گویند : 

نشانه ی دلی شکسته است که 

نمیخواهد با باز شدن لب ها از همدیگر

 صدای شکسته شدنش را 

نامحرمان متوجه شوند 

پس سکوت همیشه نشانه ی رضایت نیست


" سکوت سرشار از ناگفتنی هاست ... "




گاهی دلت از سن و سالت میگیره

میخواهی کودک باشی

کودکی که به هر بهانه ای

به آغوش غمخواری پناه میبرد


بزرگ که باشی...

باید بغض های زیادی را

بی صدا دفن کنی...!! 



دلم را بر می دارم...
سر قراری می آیم که...
باهم نداشتیم...!!
شاید،
آمدنت اتفاق افتاد..
عشق را دست کم نگیر...


پی نوشت: دیشب  تو خواب دیدمش...


حیف! با این‌که دوستت دارم

سهمِ دستانم از تو پرهیز است

قسمت‌ام نیستی و این یعنی:

زندگی، واقعا غم انگیز است..


زن که باشی؛

فقط یک زن نیستی!

تویی و دخترکی بازیگوش، که درونت حبس کرده ای..

دخترکی که هر روز مُهرسکوت به لبهایِ ظریفش میزنی و به روحِ لبریزش، فرمانِ اِنزوا می دهی..

زن که باشی، همسر می شوی.. همسری که مهم نیست منبع آرامشش کجا باشد.. حتی مهم نیست خودش آرامش دارد یانه...! تو بــــــــاید کانون آرامش باشی..به هرقیمتی هم که شده..اصلاً این رسم است که خانه ی امید یک مرد را بانشاط نگه داری... حواست باشد ولی، بچگی و رسیدگی به خودت ممنوع...!

انصاف نیست!

اسم "زن" را جوری در دهان ها می چرخانند که انگار موجودیست که برای وظایف خاصی نازل شده.. یا برای آنانی که چشمشان به دیگریست تا برایشان ازخود گذشتگی کند...

نه جانم! ما برای هیچ وظیفه ای وبرای هیچ آدمِ خودخواهی نازل نشده ایم...

ما هم مثل شما برای خودمان خلق شدیم... موجود عجیبی نیستیم.. دوچشم و یک دهان و دو دست و دوپا داریم وقلبی که هردقیقه بین ٦٠تا١٠٠ بار می تپد..

راستی... یک جان هم بیشتر نداریم!!!

اگر قرار به پیامبری و رسالت هم باشد.. تنها رسالتی که با جان و دل برایش از همه چیزمان میگذریم؛ مادر بودن است...

شنیدم عزیزی گفت:

"مادرکه باشی ، باید بپذیری قلبت جایی بیرون از بدنت راه برود"

نیاز به هیچ رسالتی نیست...مادربودن خودش سخت ترین رسالتِ دنیاست...!