سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

دوستت دارم

مثل خورشید میمونی میون این همه تاریکی –

وقتی طلوع میکنی ظلمت دلم فراری میشه

سیاهی غم وغصه کنار میرن و عشق تو سلطان قلبم میشه.

وقتی حرف میزنی صدای ناز تو تا اعماق دلم نفوذ میکنه

جز صدای قشنگ تو دیگه هیچ چیزی نمیشنوم...

عشق پاک تو همه وجودم و همه زندگیمو لبریز کرده

–داشتن تو بودن با تو زیباترین و بزرگترین ارزوی منه.

ارزویی که سالهاست با منه ...

صورت مهربون و چشمهای معصوم توهیچوقت از ذهنم پاک نمیشه

همون چشمهایی که برق نگاهشون تاب ایستادن رو ازم میگیره.

وقتی با هات حرف میزنم قدرت نگاه کردن به چشمهای گیرای تورو ندارم

وقتی نگاهت میکنم وقتی میبینم شادی و میخندی

وقتی صورت کوچیکت گل میندازه و مثل یه غزال گریز پا همه جا سرک میشی

اگه یکم دقت کنی چشمهای نگرون منو میبنی که همه جا همراهت میاد

پشت هر دیواری گوشه هر پنجره ای به انتظار میشینه

تا تو بیایی و یه لحظه هم مهمون عزیز کرده دل عاشقم بشی..

میخوام از ارزوهام بگم برات :

دوست دارم یه روز ابری زیره نم نم بارون دستهای کوچیک تورو تو دستام بگیرم

و پا به پات قدم بردارم اونقدر باهات راه برم که دیگه نای ایستادن نداشته باشم

دلم میخواد یه روزی وقتی نگاهت میکنم وقتی چشم تو چشمات دارم

بدونی که عاشقتم بدونی وبدونم که ماله همیم ....

اگه اون روز بیاد من خوشبخت ترینم ..

هدیه من به تو یه اسمون ستاره است توی دل کوچیک من پره ستاره است

میخوام تو ماه دلم باشی

بیایی و با نور دوتا چشمهای قشنگت شب دلم رو نورانی کنی..

ماه پیشونی من میاد روزی که عشق تو بهم جرات بده

تا ارزوهامو فریاد بزنم

به امید اون روز.

دوستت دارم




                                  ،تـنها عشق با روح انسان پـیـونـد می خورد،

،زنـدگـی بـدون عـشـق ،سـرد و مـرده اسـت،

،زنـدگـی  تـوام  عـشـق ،گرم و پـر خروش اسـت،

،هـر کـس کـه عشق را هـرگز نیافت زندگی هـم نکرد،

،و کسی هـم کـه عشق را یـافـت زنگی اش را ازدست داد،

،عشق شوری در نهاد ما نهاد***جان ما در بوته سودا نهاد،

،بـا عشق می توان دنیـا رو  بـه  انـدازه یک نفر کوچک کـرد،

،بـا عشق مـی تـوان یک نفر رو بـه اندازه دنیا بزرگ کرد،

،عشق با درد هـمـراه است، چون دگرگون می کند،

،عشق واقعی تنـهایی را به یگانگی مبدل میکند،

،عشق زیباست چون ،خدا،عشق را به ما

love

تقدیم به او

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند...


پشت ابن پنجره ها دل می گیره غمو و قصه ی دلو تو میدونی

وقتی از بخت خودم حرف می زنم چشام اشک بارون می شه تو میدونی

.عمریه غم تو دلم زندونیه دل من زندون داره تو می دونی .

هر چی بهش می گم تو آزادی دیگه می گه من دوست دارم تو می دونی .


می خوام امشب با خودم شکوه کنم .

شکوه های دلمو تو می دونی

بگم ای خدا چرا بختم سیاست چرا بخت من سیاست تو می دونی ؟


پنجره بسته می شه شب می رسه .

چشام آروم نداره تو می دونی

اگه امشب بگذره فردا می شه مگه فردا چی می شه تو می دونی ؟


.عمریه غم تو دلم زندونیه دل من زندون داره تو می دونی .

هر چی بهش می گم تو آزادی دیگه می گه من دوست دارم تو می دونی .



اشتباه شاید همین بود....

همین تو را از خودت خواستن...

غافل از اینکه٬ندیدن و نشنیدنِ تو٬بهانه ی خوبی برای باور کابوس نبودنت نیست....

توبودی...

.تو هستی....

بی آنکه بخواهی....

تو هستی حتی اگر دیگر٬در این دنیا نباشی....

برای باور بودنت٬دلیلی بالاتر از دیوان حافظ ِ کتابخانه ی من؟

که هر غزلش با اسم تو شروع می شود....

پس اگر عاشق نیستی لا اقل من را به خیال بافی متهم نکن....

چه کسی گفته من تنها زمانی می توانم بودنت را باور کنم٬ که گرمی دستهایت را حس کنم؟

یا صدای مهربانت را بشنوم؟

چه کسی گفته؟

من می فهمم سهراب چه می گوید

٬وقتی چشمهایم را می شویم٬ تا "وصال" را جور دیگری ببینم.....

برای من٬مگر بالاتر از اینکه٬با عشق تو٬از بدی ها پاک شوم٬

و به خدایِ احد و واحدم نزدیک تر شوم٬؟؟

من این "وصالِ بی تو" را به هزار بار "وصال دنیوی"٬نمی دهم....

وصال یعنی از تو به خدا رسیدن....

و خوشا به حال آن کسی٬که پلی می شود٬برای رسیدن دیگری٬به خدا....

من باور کرده ام که : "چشمها را باید شست جور دیگر باید دید"....

من باور کرده ام که : "تو بامنی هر جا برم٬.....

" من باور کرده ام که : تو را باید در خود جستجو کرد.....

من باور کرده ام بودنت را.... من باور کرده ام نبودنی از جنس بودن را....



پنداشت که بعد از تو

چگونه به مهمانی خاک برود

او حتی بر مرزهای شیشه ای حرمت

و حصار بلورین تواضع

به سادگی یک باور مایوس

حتی پیش از تو

و بی تو قدم نگذاشت

اکنون به وعده یک رهایی محکوم

گذشته از امید های شناور

که زاده می شوند و میمیرند

خاک را انتظار می کشند

همان " تکرار دعوتی برای خفتن "

تا با خود انتظار خاک را پایان دهد

و بی تو ، به تو بپیوندد....




خسته ام

از زندگی از این همه تکرار خسته ام
 از های و هوی کوچه و بازار خسته ام


دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام


دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
 آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام


 بیزارم از خموشی تقویم روی میز
 وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام


 از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام


 تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
 از حال من مپرس که بسیار خسته ام.

                                              

یاد

"زندگانی همه صورتکده ای از یاد است

یاد یاران قدیم

یاد خویشان صمیم

زندگانی یادست

دلم از یاد کسان هر شبه در فریاد است"

یادش بخیر اونروزا که می نشستمو
به چشمای زیبا و غمگینت نگاه میکردم
با تو میخندیدم
سر به سرت میذاشتمو باهام میخندیدی
و انگار دنیا رو بهم میدادن
چقدر دلم تنگــــــــــــــــــــــــــــــه برای اونروزا
دلم تنگه برای گرفتن دستای مهربونت ,
دلم تنگه برای بوسیدن انگشتای قشنگت
دلم تنگه برای اونوقتا که از شادی می بوسیدمت و تو فقط میخندیدی
دلم تنگه برای سکوتت, دلم تنگه برای درد دل کردنات
امروز من تنها ایستاده ام در برابر هجوم نا برابر یادت
امروز در سکوتم به دنبال صدای توام
لبهایم بسته ست اما........
من که لب بسته ام, پس صدای کیست در من
من که آرامم, پس این غوغا چیست در من
من که می خندم , پس این اشکها چیست
این اشکها چیست که  بی اراده  روی گونه
 می غلتد و جاری می شود
دستهایم زیر چانه ست
از خیسی آن بخود می آیم.
در برق نگاهت گم میشوم دوباره
دریایی ست که موج میزند
انتهای این دریای چشمت چیست؟؟
!!!
انتهای این امواج کجاست؟؟!!!!
شنا کنان پیش میروم در این دریا
باران می بارد
قطرات باران خود را به امواج می کوبند
و در امواج محو میشوند
دستهایت روی صورتم می آید و با نوازش مهربانت
بر می گردم
اگر به خود نیاریم غرق میشوم در این امواج
آنقدر می روم در این بی انتهای چشمانت

تا به تو برسم.


http://i10.tinypic.com/2i1graa.jpg



غنچه

غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست
غنچه آن روز ندانست که این گریه ز چیست !
باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل
گریه باغ فزون تر شد و چون ابر گریست
باغبان آمد و یک یک همه  گلها  را چید
باغ عریان شد و دیدند که از گل خالی است
باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل ؟!
گفت : پ‍‍ژمردگی اش را نتوانم نگریست
من اگر ز روی هر شاخه نچینم گل را
چه به گلزار و چه گلدان دگر عمرش فانی است
همه محکوم به مرگند چه انسان ، چه گیاه
این چنین است همه کاره جهان تا باقی است !!!
گریه ی باغ از آن بود که او میدانست
غنچه گر گل بشود هستی او گردد نیست !!
رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود
می رود عمر ولی خنده به لب باید زیست

خرقه پوشان جفا چون از وفا دم می زنند ؟

خرقه پوشان جفا چون از وفا دم می زنند ؟

خود ستم کارند و از رحم خدا دم می زنند

رو سیاهانند این جامه سپیدان دغل

چون قزح رنگین و از رنگ و ریا دم می زنند

روز و شب مست و خمارند از می انگور باغ

نزد ما از هول آن روز جزا دم می زنند

جای پنهان کارشان جرم وگناه و پستی است

پیش مردم از عزای کربلا دم می زنند

ای بسا در روز محشر خرقه هاشان آتش است

مال مسکین می خورند و از ولا دم می زنند

شهوت و شهوت پرستی در همه آمالشان

پیش ما از ارزش نفس زکا دم می زنند

در عمل هیچ اند و در صحبت چه طوفانها کنند

منبری هستند و از قدر عبا دم می زنند

ما امیریم و اسیر دست این نامردمان

بی حیا هستند و از حجب و حیا دم می زنند.

مهدی آذری


http://i4.tinypic.com/xnw11u.jpg

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است

ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است

تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم

شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است

ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم

پرواز بال ما ، در خون تپیدن است

پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال

اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است

ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش

آیین آینه ، خود را ندیدن است

گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی

پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است

بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را

خامیم و درد ما ، از کال چیدن است .



  

http://k41.pbase.com/g5/60/573760/2/67240106.nWFNLgyY.jpg