نمی دونم تو رو نفرین کنم یا اینکه نه!
نمی دونم تو حل مشکلی یا مشکلم!
با تو عاشقانه بودم پس چرا
حسرت یه روز عشق موند تو دلم
با تو شبنامه بودم نه یک غزل
با تو رودخونه بودم نه یک قنات
یه روزی من و تو بودیم و حالا
من و تنهایی و یک عمر خاطرات
تو رفتی و سهم ما سفر شد
دل آروم ما دربدر شد...
ندونستم چرا مرغ عشقم
توی عاشقی بی بال و پر شد
توی این غربت پر هول و هراس
دارم عین ماهیا جون می کنم
خسته ام از تظاهر به سادگی
جای دندون هزار گرگ رو تنم!
نه کسی می دونه که من چی می خوام
نه خودم دونستم عیب کار کجاست
تا به هر کی می گی عاشقی چیه،
می گه بگذر عاشقی تو قصه هاست!!!
تو رفتی و سهم ما سفر شد
دل آروم ما دربدر شد...
ندونستم چرا مرغ عشقم
توی عاشقی بی بال و پر شد
نمی دونم...!!!
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
این ترانه یکی از شاهکارهای "احمد کایا" خواننده ترکیه س که واقعا عاشقشم
بیش از این دیگه نمی تونم باهات بمونم Artık seninle duramamمیدونی که، من هیچ وقت گریه نمی کنم Ben ağlayamam bilirsin
سرم و پائین میندازم و می رم Yüzümü döker giderimاز سگ ها و پرنده ام Köpeklerimden kuşumdan
از خواسته هام دل میکنم و می رم Yavrumdan cayar giderim
هر چیزی که ازت گرفته بودم Senden aldığım ne varsa
میزارم سر جاش و می رم Yerine koyar giderim
خودم و واست لوس نمی کنم Ezdirmem sana kendimi
دلم و داغون میکنم و میرم Gövdemi yakar giderim
نفرینت نمی کنم، نترس Beddua etmem üzülm
همه چیز و بخاطر میسپارم و میرم
حالا از تو مینویسم
که دیگه فرقی نداره
چه تو باشی چه نباشی
زندگی ادامه داره
******
هیچی نگو
حرفی نزن
حرف نگفته نداریم
ازدست تو خسته شدم
بس که بهونه می یاری
تموم شد اون روزایی که
دلم می گفت دوست داره
یه نارفیق وبی وفا
گاه می اندیشم
که اگر سردی دلهای سیاه
گرم چون داغ دل لاله وحشی می شد،
واگر دست به سوی دستی
بهر احساس و محبت می رفت
یا اگر شورش و غوغای دل هر انسان
جای خود را به صدای چمن و برگ و گیاه
یا شقایق می داد
آه انسان آن وقت
چه حریمی چه حیاتی می داشت:
آسمان آبی بود و زمین سبز و سفید
از دل هر انسان شورش قهر و شقاوت می رفت
جای خود را به «محبت» میداد.
آسمان دل انسان نیلی
و دلش گرم امید
و حیاتش چه سعید!
آه انسان آن وقت واقعا انسان بود
و از این ظلمت شب بیرون بود
قلب ها مجنون بود
«می شد آن وقت ببینی که کسی
سر بازار محبت دل گرمش را داد
و به جای همهء عمر و حیاتش گل لبخند خرید»
لیک اینها همه افسانه شدند!
ما همه پیرو یک خط و رهیم
و در این راه یر از سردی و یخ
تک چراغی دل گرمی اگر از دور نمایان گردد
یخ سرد دل ما شعله را خواهد کشت!
و چه بسیار شدست
که میان دل تاریک زمین:
شعله ای یخ زده است
گاهگاهی غربت
گوشه جوی خیابان می نشیند
روبروی عادت
آتش روشن میکند
زانو به بغل میگیرد
چشم انتظار رهگذری که شاید!
سکه ای در کاسه تنهایی اش بیندازد
دستش دراز ، سرش پایین
گونه هایش خیس
گدای عشق...
زمین خورده ابدی ست
سرمه میکشیم به چشمان خیالات مبهممان
به گمان تجسم یادهای سبز
هر چند روز به روز
کم رنگتر و فانی تر از دیروز
اما هنوز...
می ریزد لحظه به لحظه در نگاهم
ضریح سوالهای مبهم چشمان مست تو
من از برودت و غربت نمی ترسم
از تو می ترسم و از فکرهای سرد بی مهری!
دیگر سراغ از من خسته مگیر
من در دریا جزیره ای از آب ساخته ام
و در سراب
برکه ای بی آب
می بینی چه بیهوده ام!؟
لبریز خواهد شد....
چه خوب میشه اگه خــدا
حقمو از تــــو بـــگیره
کـــاری کنه کـــه آخرش
دل سیــــاهت بـــمیره
چه خوب میشه اگه چشام
دیــــگه چشاتـــو نبینه
حتی یـه لحظه این دلـــم
منتظــــر تــــو نشینــه
کاشکی یــــکی پیدا بشه
دلِ تــــو آتیش بزنــــه
یه بــــی وفا مثل خودت
تیری بــــه قلبت بـــزنه
کاشکی دیــــگه مهربونی
هرگز سراغ تـــو نیــــاد
تـــــو تنهایی جون بکنی
تــا اشک چشمات در بیاد
چه لحظه ها بــــه یاد تو
اشک چشام جاری می شد
منم چـــــقدر ساده بودم
کـــه دلم عـــاشق تو شد
دلــــم می خواد یکی بیاد
مثل خودت نـــــامهربون
کـــــاری با چشمات بکنه
تــــا که بگی عزیز بمون
دیگه نمی خوام بــــی وفا
اسیر چشمات بمونــــــم
می خوام که از پیشم بــری
تـــــا کــــه چشاتو نبینم
آره می خوام مـــن از خدا
یــــه قدری خواهش بکنم
کــــه این دل و کمک کنه
تــــرو فـــــراموش بکنم