زندگی بازی لغات نیست اما چیدمان جادوئی پازل حروف درون است ....
منم همون دختر دل شکسته
که صد تا غم راه گلوشو بسته
منم همون مسافر غریبه
که از سفر شده تنها و خسته
منم همون چشم انتظار بارون
که زیر ابر به انتظار نشسته
منم همون سر به هوای حیرون
که می کنه ابرا رو دسته دسته
اما کسی با دل عاشق اون
عهد و قرار عاشقی نبسته
ادامه...
مهربانی جاده ای است که هر چه پیش تر روند خطرناک تر میگردد ، نمی
توان برگشت...اما لحظه ای باید درنگ کرد و شاید چند گامی بر بیراهه رفت.
من آنم که هم اکنون هستم ، نه آنکه باید باشم. آنکه باید باشم کسی است که نیست.
خوب بودن از زیبا بودن گاه زیباتر است و خوب بودن در حد بسیار متعالی و بلندش با زیبایی بلند و عالی یکی میشود.
سرنوشت کار خودش را می کند و ما ابزار ناآگاه اوئیم.
ایمان بی عشق اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان اسارت در خود. ایمان بی عشق تعصبی کور است و عشق بی ایمان کوری متعصب.
عشق بیتابی یک روح تشنه ، نیازمند و نیمه تمام و مجهول و تنها و
بیگانه برای یافتن خویشاوندش ، آشنایش ، همجنسش ، نیمه دیگرش ، چشمه
گوارایش ، وطنش و ... عشق راستین ترین و متعالی ترین احساس و نیاز انسان
است اما معشوق ؟ دروغین است ، دلهایی که عشق می آفرینند و بزرگ و پرشکوه
کم نیست اما روحهایی که معشوق باشند هیچ نیست و این بسیار قابل تامل است :
چرا عشق راست و معشوق دروغ است ؟
من از تو عشق را گدائی نمی کنم ، اگر نخواهی هرگز نخواهم خواست!
چه پست و زبونند روحهایی که چشم به گذشت و فداکاری دیگران دارند ، این کثیف ترین نوع گدائی ست.
زندگی جستجوی نیمه هاست در پی نیمه ها.
خدایا چگونه زیستن را یاد بده ، چگونه مردن را خود خواهم آموخت.