سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

خسته ام ز فردایی دگر

خسته ام,,,
خسته ز فردایی دگر
از غزل از این غروب بی سحر

خسته ام از این به ظاهر مردمان
خسته از  کابوس  تکرار زمان


خسته ام از واژه ها از این غروب جمعه ها
خسته ام از روزگار از این سرای تنگ و تار


خسته ام از این همه فریاد اما بی جواب
تا سحر بیداری و نالیدن از بخت خراب


خسته ام از تیرگی از این سراپا کهنگی
خسته ام از بودنم از بی کسی سرودنم


خسته ام از غصه ها از این سقوط بی صدا
خسته ام از شکوه ها از خاکیان بی وفا
خسته ام از این خزان ازغربت تلخ زمان

خسته ام
از خلقتم از این عروسک بودنم
خسته ام از بند ها در دست این نا مردها
خسته ام گنگم پریشانم دگر

در غروب تیرگی  مردم دگر
اه من مردم دگر

قصه از کجا شروع شد

قصه از کجا شروع شد....  

 از چت و میل شبونه....  

 از پی ام دادن تو روم و....  

.یه سلام عاشقونه.... آن شدم  



به مهربونی...  

.تا بگم با تو می چتم...  

. تا بگم بمونی آنلاین...  

.ای فرند لیست قشنگم......  

 بازم آف عاشقونه.  

...ایمیل های بی نشونه...  

.ا ین یاهو کاشکی ....همین جوری بمونه.  

... بازم آف عاشقونه....ایمیل های بی نشونه.....  

 این یاهو کاشکی .....همین جوری بمونه  

 

 

خداحافظ همین حالا

خداحافظ همین حالا همین حالا که من تنهام 
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام 
خداحافظ کمی غمگین به یاد اونهمه تردید 
به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید 
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده است 
نه اینکه میشه باور کرد  
دوباره آخر جاده است 
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها 
بدونی بی تو و باتو همینه رسم این دنیا 
خداحافظ خداحافظ همین حالا خداحافظ 
 
 

آب...بابا...آب

تا اشک را خواندم نوشتم ، مشق امشب درد


رنگ تمام سیب های دفتر من زرد


تکرار شد یک بار دیگر، آب ، بابا ، آب


اما مدادم سرد 

                    ... ............

 دستم سردتر از سرد...
: آب ، جا خالی!
" برگرد "!
!
!
! پلاکت را: گفتم بگو " بابا "

درس نخستم را نوشتم


عکس تو را نشناختم ، زیرش نوشتم مرد

آن مرد در باران نیامد ، هر چه باران زد


هرچند این دفتر پر است از واژه ی

من زیر و رو کردم ، تمام خاطراتم را


در هیچ جا اما تو را یادم نمی آورد


انگار من سهمی ندارم از تو بابا، هان؟

جز یک پلاک و چفیه و تابوت خاک و گرد

بر گردنم انداختم، بابا


نامی که مانده بر پلاکت، دل خوشم می کرد


آموزگارم داد زد

نام بزرگت بر زبانم بود، گفتم ....مرد

 

 

 

 

 

دل

دل ُ روزنامه پیچیدم ، توی جعبه ای گذاشتم 

خوب و محکم اونو بستم ، راه دیگه ای نداشتم 

بردمش اداره ی پست ، دادمش برات بیارن 

دل ُ تحویل نگرفتن ، پیش ِ بسته ها بزارن 

گیر دادن دلت بزرگ ِ ، نمی شه اونو فرستاد 

مونده بودم چه کنم من ، دل من یاد تو افتاد 

یاد ِ اون روزی که قلبت یه دفعه مثه یه سنگ شد 

خاطراتت یادم اومد، دل ِ من دوباره تنگ شد 

حالا من این دل ِ تنگ ُ میدمش برات بیارن 

این دفعه می شه فرستاد ، انگاری حرفی ندارن 

دل ِ من قد ِ یه دنیا تو رو دوست داره همیشه 

پیش ِ من باشی،نباشی،عاشق ِ هیشکی نمی شه 

دل ِ من پیش ِ تو باشه،اگه می شه نگه اش دار 

حس کنم مال تو هستم لااقل واسه ی  یک بار 

اثبات موجودیت

من من اینجا می نویسم تا زنده بودنم را اثبات کنم ابلهانه ترین تصمیم تاریخ بشری.... اثبات موجودیت!؟ پس من هنوز هستم ودارم نفس میکشم یادی از اخرین خونه اومدم یادی از تو کنم اومدم سری به خونه اخرم بزنم ببینم چه خبر؟؟؟ ببینم هر روز چند نفررو میارن به خونه؟؟؟ اومدم ببینم جایی برای من هست؟؟؟ که بیام؟؟؟ ............. می ترسم اینجا هم جایی برام نباشه!!! وای چه حالی داره!!! وقتی برای همیشه بیای اینجا ......... دارم دنبال یه هم اسم میگردم؟؟؟ تا برای چند لحظه که شده جامو باهاش عوض کنم ببینم اونجا چه خبر دوست دارم ببینم اون جا چی میگذره

خودکشی

تو تاریکی

به همه ی حرفات فک میکنم....

مورورشون باعث میشه بیشتر ازت متنفر شم!

تو یه اتاق تاریک و یخ

یه بسته کبریت

یه بسته قرص

یه لیوان آب

یه ورق خط خطی

عکست...

روشنش میکنم کبریتو!تموم میشه...

یکی دیگه

یکی دیگه......

 

تموم شدن!

اما من هنوز تموم نشده بودم....

همیشه از بوی دود و سیگار خوشم می اومد....حالا ام داش خفم میکرد!

عکستو پاره میکنم!

داد میزنم!

هیش کی نیس نجاتم بده از این تاریکی عمیق!

قرص میخورم

بدون آب

لیوانو پرت میکنم طرف در

یه تیکه از شیشه اش میره تو دستم!

خون میاد

همیشه از خون میترسیدم...

اما حالا  خیلی دوسش دارم...

چون وقتی تموم شد منم تموم شدم