تا اشک را خواندم نوشتم ، مشق امشب درد
رنگ تمام سیب های دفتر من زرد
تکرار شد یک بار دیگر، آب ، بابا ، آب
اما مدادم سرد
... ............
دستم سردتر از سرد...
: آب ، جا خالی!
" برگرد "!
!
!
! پلاکت را: گفتم بگو " بابا "
درس نخستم را نوشتم
عکس تو را نشناختم ، زیرش نوشتم مرد
آن مرد در باران نیامد ، هر چه باران زد
هرچند این دفتر پر است از واژه ی
من زیر و رو کردم ، تمام خاطراتم را
در هیچ جا اما تو را یادم نمی آورد
انگار من سهمی ندارم از تو بابا، هان؟
جز یک پلاک و چفیه و تابوت خاک و گرد
بر گردنم انداختم، بابا
نامی که مانده بر پلاکت، دل خوشم می کرد
آموزگارم داد زد
نام بزرگت بر زبانم بود، گفتم ....مرد