سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

آب...بابا...آب

تا اشک را خواندم نوشتم ، مشق امشب درد


رنگ تمام سیب های دفتر من زرد


تکرار شد یک بار دیگر، آب ، بابا ، آب


اما مدادم سرد 

                    ... ............

 دستم سردتر از سرد...
: آب ، جا خالی!
" برگرد "!
!
!
! پلاکت را: گفتم بگو " بابا "

درس نخستم را نوشتم


عکس تو را نشناختم ، زیرش نوشتم مرد

آن مرد در باران نیامد ، هر چه باران زد


هرچند این دفتر پر است از واژه ی

من زیر و رو کردم ، تمام خاطراتم را


در هیچ جا اما تو را یادم نمی آورد


انگار من سهمی ندارم از تو بابا، هان؟

جز یک پلاک و چفیه و تابوت خاک و گرد

بر گردنم انداختم، بابا


نامی که مانده بر پلاکت، دل خوشم می کرد


آموزگارم داد زد

نام بزرگت بر زبانم بود، گفتم ....مرد

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد