اون روزای آخری گفتی که میترسم بری
ببین که من هستم هنوز ...اگر چه تو مسافری
به فکر سوختنم نباش ...من از تبار سوختنم
تو هم نباشی آخرش خودم خودمو میزنم
سیگارتو بکش رفیق به دوری عادت میکنیم
ما هم یه روز مثل همه به هم خیانت میکنیم
با خاطرات چه میکنی ؟
با خاطراتت.... بگذریم...سیگارتو بکش رفیق
این گریه ها مال تو نیست من پای تو نمیشکنم
این شعر رو هم نشنو برو ...من با خودم حرف میزنم
از بس نبودی پیش من ...نبودنت یه عادته
ببخش که تو دنیای ما اسمش فقط خیانته
سیگارتو بکش رفیق..به دوری عادت میکنیم
ما هم یه روز مثل همه به هم خیانت میکنیم
Do you know the relation between two eyes
آیا از رابطه دو چشم باهم آگاهی دارید؟
سکوت نکرده ام که فراموشت کنم. نمی خواهم که از یادم بروی. اشک نمی ریزم تا لحظه های نبودنت را ابری کنم. تنها...لحظه های با تو بودن را مرور می کنم ... و به تو می اندیشم در ابدیت لحظه ها...!!! نمی دانی چه غمگینم در این تاریکی شب ها چه بی تابانه دلگیرم نمی دانی که گاهی عاشقانه با خیالی در تب رویایی تو آرام می گیرم
توبه می کنم دیگر کسی را دوست نداشته باشم حتی به قیمت سنگ شدن...
توبه می کنم دیگر برای کسی اشک نریزم حتی اگر فصل چشمانم برای همیشه زمستان شود
چشمانم را می بندم....
توبه می کنم دیگر دلم برایت تنگ نشود حتی چند لحظه... قول می دهم نامت را بر زبان نمی آورم
لبهایم را می دوزم....
توبه می کنم دیگر عاشق نشوم قلبم را دور می اندازم، برای همیشه و به کویر تنهایی سلام می
کنم....
خدایا میبینی این همه سیاهی رو
این همه تولد اشتباهی رو
تو این دنیا غصه آخر نداره
هر روزش سکوت بی بهاره
تو آسمون داشتن یه ستاره
آرزو نیست اینجا محاله
اینجا بارون همدم چشاته
بغض همیشه همراه صداته
زندگی میگذره یه حادثه ی تکراری
روزها و ثانیه هاش همه اجباری
دلم داره می گیره
انگار می خواد بمیره
ای خدایی که هستی تو این نزدیکی
نجات بده ما رو از این تاریکی
هیچ می دانی ، که در این بی خبری
تـو چـه نـزدیـک تـر و خـوب تری
جایِ هر لحظه چه تنگ است ، چه تنگ !!
یا تـو یا لحـظه .... تو محبـوب تـری
تـنِ تـنـهائیِ مـن ، تنـهـا نیسـت
تـو بـر ایـن قـامـتِ یخ پیـرهنـی
آیِـنه خـیره بـه چـشمانـم گفت :
اینـک انـدازه تـر از مـن به منـی
زیـرِ پلـکِ شـبِ من غـوغائیـست
کوچه هایِ خوابم ، مهتابی ست
و من از خـاطـره ها مـی دزدم
وسعتـی را کـه همیشه آبـی ست
قـصـه ی گُـم شـده در عمـقِ تو اَم
پـریِ کوچکِ احساسـم را
یاری کن
تا غـروبِ قلبم
فرصتی باقی نیست
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.
من از خدامه بکشم نازتو ...
تا بشنوم یه لحظه اوازتو...
من از خدامه پیش تو بمونم ...
جواب حرفاتو خودم بخونم...
من از خدامه بمونم دیوونت...
سر بذارم رو شهر امن شونت...
من از خدامه بمونی کنارم...
من که بجز تو کسی رو ندارم...
من از خدامه که نباشی دوری...
فقط دلم میخواد بگی چجوری؟؟...
من از خدانه که یه روز دعامون ...
بره تو اسمون پیش خدامون...
یه جشن نقره ای با هم بگیریم ...
به عشق اینکه هر دو منو اسیریم...
به عشق اینکه بعد اون همه درد...
خدا به بار نگاهی هم به ما کرد...