سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

شعری برای تو

اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت
و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!
اولین آواز را من خواندم ،
برای زنی که در هراس سکوتُ بود،
سپهر را من نیلگون ساختم !
چرا که همرنگ هوس های نا محدودِ من بوده !
خدا ، کران بیکرانۀ شکوهِ پرستش من بود
و شیطان ، اسطورۀ تنهائی اندیشه های هولناک من !
کفش ، ابتکار پرسه های ن بود
و چتر  ابداع بی سامانی هایم
و رنگ.تعبیر دلتنگی های

برگ

من یقین دارم که برگ


 کاینچنین خود را رها کردست در


آغوش باد


فارغ است از یاد مرگ


لاجرم چندان که در تشویش از این


بیداد نیست


پای تا سر زندگیست


آدمی هم مثل برگ


 می تواند زیست بی تشویش مرگ


گر ندارد مثل او، آغوش مهر باد را


می تواند یافت لطف هر چه بادا باد را

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیگه برو

تنها نبودم حتی یک دقیقه                با تنهایی که بهترین رفیقه


 

کاشکی اون روز میدونستم همه کارات کلکه

باید از نگام میخوندی عشق من برات تکه

خیلیا ازم میپرسن چرا از غم میخونم

میخونم همه بدونن عشقا دوزو کلکه

اگه پرواز دل من روی یک خط غمه

اگه طول خط عمرم پره از پیچ و خمه

باید از جاده غم یه درس عبرت بگیرم

توی این راه بمونم عشقمو پس بگیرم

باز نکن با دل من دل من بازیچه نیست

دیگه بس کن بی حیا نفست همیشه نیست

اگه تنها شدنم ای خدا یه قسمته

پس بزار تنها بمونم تنهایی یه نعمته

 

خواستی بری با رفتنت اشک منو در بیاری

خواستی بری با رفتنت غم روی غمهام بزاری

خواستی بری با رفتنت یه زخم کهنه بزاری

حالا میخوای برگردی و تیشه به ریشم بزنی؟؟؟؟

آره بدون کور خوندی و اسیر کارات نمیشم

بدون برام تو مردی و کابوس رویاهــــــــــــات میشم

بزار برو ای لعنتی تو از جون من چی میخوای

میخوای برات من بمیرم نه بــــــابا کم نمیخوای!!!!!

خدا یار بی کسونه خدا خیلی مهربونه

تو برو با روزگارت چی میشه خدا میدونه



دلم برات تنــــگ شده

توی خلوت پر از همهمه ام

که صدایی به صدا نمیرسه

اگه میتونی منو دعا بکن

من که دستم به خدا نمیرسه

آسمونا ارزونی پرنده ها

جای آسمونا یه قفس بده

 

 

 

همه دارو ندارم و بگیر

هر چی بودمو و دوباره پس بده

بازم هیچ راهی به مقصد نرسید

من هزارو یک شبه معطلم

تا ته جاده دنیا رفتمو

بازم انگار سر جای اولم

چرا دنیا با تمام وسعطش

مرهمی برای زخم  من نداشت

پای هر چی که دویددم آخرش

حسرت داشتنشو تو دلم گذاشت

 

سر رو شونه های سنگ روزگار

قد این فاصله هقهق میکنه

دارم از ثانیه ها سیر میشم

دارم از دوری تو دق میکنم

پشت خنده های مصنوعی ما

دل به این بغض گلو شکن بده

روزگار سردمو ورق بزن

دست مهربونتو به من بده

 

گم شدم تو شبـــــــی که خودمــم

شبی که حتی یه فانــــــــوس نداره

منــــــــــو با خودت ببر به روشــنی

آخه هیشکی مثل تو منو دوست نداره

هی...


لک زده دلم واسه یه هـمزبــــــــون

شیشه دل همه سنـــــــــگ شده

میدونی دلیــــل گریــــــه هام چیه؟

آی خــــــدا دلم برات تنــــگ شده

 

چرا؟

 

 

آنگاه که غرور کسی را له میکنی،


آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی،


آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی،


آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،


آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،


آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری،


می خواهم بدانم ؟؟؟ دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی


                                             تا برای خوشبختی خودت دعا کنی...؟




دلم برات تنگ شده

ده قدم که برداری...
یا صد قدم
یا هزار قدم...
فرق نمی کند
هنوز در قلب منی
و هر کجا که بروی...
هرگز از قلب من بیرون نخواهی رفت!





من از خار سر دیوار دانستم که ناکس -
 کس نمیگردد از این بالانشینیها


من از افتادن نرگس بر خاک دانستم که کس -
 ناکس نمیگردد ازاین افتان وخیزانها