سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

دلم به دام عشق توشد گرفتار می تپه به عشقت تا لحظه دیدار

گفتم :

     خدای من ،

دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را

که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ،

آرام برایت بگویم و بگریم ،

در آن لحظات شانه های تو کجا بود ؟

 

گفت:

عزیز تر از هر چه هست ،

تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی

که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ،

من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی .

من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ،

با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم

 

گفتم :

پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟

 

گفت :

عزیزتر از هر چه هست ،

اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند ،

اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم

تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان ،

چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود .

 

گفتم :

آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی ؟

 

گفت :

بارها صدایت کردم ،

آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ،

تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود

که عزیزتر از هر چه هست

از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید .

 

گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟

 

گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ،

     چیزی نگفتی ،

پناهت دادم تا صدایم کنی ،

     چیزی نگفتی ،

بارها گل برایت فرستادم ،

      کلامی نگفتی ،

می خواستم برایم بگویی

آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد

که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی .

 

گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟

 

گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد

بار دگر خدای تو را نشنوم ،

تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ،

من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی

وگرنه همان بار اول شفایت می دادم .

گفتم : مهربانترین خدا ،

دوست دارمت ...

 

گفت :

عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

مهمترین حرفامو من

مهمترین حرفامو من

می خوام که با تو بزنم

سر بزارم رو شونه هات

مثل خودت حرف بزنم

تو و کوچه های زندگی

هر چی دارم به سادگی

برات بگم یا که نگم؟

اینو خودت برام بگو.......

گفتی میای به دیدنم

گفتی میمونی تو پیشم

این حرفای قشنگتو

باور کنم یا نکنم؟

اینو خودت برام بگو...........

بزار برات ساده بگم

ساده بگم دیوونتم

از عشق تو تو کوچه ها

داد بزنم یا نزنم؟

اینو خودت برام بگو.........

اگر برام مجنون باشی

اونوقت برات لیلی میشم

به هر بیابون واسه تو

سر بزنم یا نزنم ؟

اینو خودت برام بگو.......

تابلوی زندگیم

قشنگ شده با بودنت

اکنون که  امیدم شدی

آرزوهای فردا رو

با آبی های عشق تو

رنگش کنم یا نکنم؟

اینو خودت برام بگو........

اون موهای خرمایی تو

که میریزی رو شونه هات

نمی دونم چی کار کنم

شونه کنم یا نکنم؟

اینو خودت برام بگو.......

حالا که با شور صدات

با وعده ها و خنده هات

قاتل غصه هام شدی

به خاطر این خوشحالی

ساز بزنم یا نزنم؟

اینو خودت برام بگو........

دو چشمون قشنگتو

که این طوری خمار شدن

با تموم اون مژه ها

قاب بگیرم یا نگیرم ؟

اینو خودت برام بگو..........

گذشته های تلخمو

بخاطرت ریختم بدور

حالا فقط تورو دارم

به بودت تو زندگیم

عادت کنم یا نکنم؟

اینو خودت برام بگو........

از شبهای ساکت و شوم

خاطرات بدی دارم

حالا که تو کنارمی

این شبهای کشنده رو

سحر کنم یا نکنم؟

اینو خودت برام بگو........

گفتی که پایان نداره

حضور تو تو زندگیم

پس اینهمه درد و غم

داد بزنم یا نزنم؟

اینو خودت برام بگو.......

با روزای غریبی و

زانو بغل گرفتن و

با هق هق های بیصدایم

دستو واسه خدافظی

تکون بدم یا که ندم؟

اینو خودت برام بگو........

اینطور که شاعرت شدم

شبگرد عاشقت شدم

بخاطر سرودنت

توی کوچه ها زیر بارون

چتر بگیرم یا نگیرم ؟

اینو خودت برام بگو........

حالا که همراهم شدی

واسه وفاداریم تو و عشق

از همین جا تا کهکشون

پل بزنم یا نزنم؟

اینو خودت برام بگو........

این شعری که سرودمش

تمام حرف دلم بودش

با تموم قافیه هاش

تقدیمت کنم یا نکنم؟

اینو خودت برام بگو.........

از اعتقاداتت برام بگو

دید موسی یک شبانی رابه راه
کوهمی گفت ای خدا وای اله
توکجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستک بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای توهمه بزهای من
ای به یادت هی هی وهی های من
زین نمط بیهوده می گفت آن شبان
گفت موسی باکه هستت ای فلان
گفت باآن کس که مارا آفرید
این زمین وچرخ ازاو آمد پدید
گفت موسی های خیره سرشدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژاست وچه کفراست وفشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار
گرنبندی زین سخن توحلق را
آتشی آید بسوزدخلق را
گفت ای موسی دهانم دوختی
وزپشیمانی توجانم سوختی
جامه رابدرید وآهی کردو تفت
پافتاد اندر بیابان وبرفت
وحی آمد سوی موسی ازخدا
بنده ی مارازما کردی جدا
توبرای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
درحق اومدح ودرحق تو ذم
درحق اوشهد ودرحق تو سم
مابری ازپاک وناپاکی همه
ازگران جانی وچالاکی همه
من نکردم خلق تاسودی کنم
بلکه تابربندگان جودی کنم
خون شهیدان رازآب اولی تراست
این خطاازصدثواب اولی تراست
لعل راگرمهرنبودباک نیست
عشق رادریای غم غمناک نیست
دردل موسی سخن ها ریختند
دیدن وگفتن به هم آمیختند
چون که موسی این خطاب ازحق شنید
دربیابن درپی چوپان دوید
عاقبت دیافت او را وُبدید
گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی وترتیبی مجوی
هرچه می خواهد دل تنگت بگوی

دوست

جوانی گفت، با ما از «دوستی» سخن بگو:
و او در پاسخ گفت:

دوست تو نیاز های برآورده ی توست.

کشت زاری است که در آن با مهر تخم می کاری و با سپاس از آن حاصل بر می داری.

سفره ی نان تو و آتش اجاق توست.

زیرا که گرسنه به سراغ او می روی و نزد او آرام و صفا می جویی.

هنگامی که او خیال خود را با تو در میان می گذارد، از اندیشیدن «نه» در خیال خود مترس و از آوردن «آری» بر زبان خود دریغ مکن.

و هنگامی که او خاموش است، دل تو همچنان به دل او گوش می دهد؛ زیرا که در عالم دوستی همه ی اندیشه ها و خواهش ها و انتظار ها بی سخنی به دنیا می آیند و بی آفرینی نصیب دوست می گردند.

هنگامی که از دوست خود جدا می شوی غمگین مشو؛ زیرا آن چیزی که تو در او از هر چیزی دوست تر می داری بسا که در غیبت او روشن تر باشد، چنان که کوهنورد ، از میان دشت، کوه را روشن تر می بیند.

و زنهار که در دوستی غرضی نباشد مگر ژرفا دادن به روح.

و زنهار که از هر آنچه داری بهترینش را به دوستت بدهی....

زیاد هم مهم نیست...

زیاد هم مهم نیست....

مهم نیست چی داشته باشیم! مهم چیز دیگری هست...

مهم نیست پول داشته باشیم یا نداشته باشیم. پول حتما باعث خوشبختی و خوشحالیمون نمیشه! هستند کسانی که چیزی در کف ندارند اما شاد تر از من و شما هستند.

مهم نیست رتبه و مقام داشته باشیم. رتبه و مقام حتما باعث احترام دیگران بهمون نمیشه! هستند کسانی که جاه ندارند اما محترم هستند. هستند رفتگران زحمتکشی که شاید مقام ریاست بخشی از مملکت را بر عهده نداشته باشند، اما در عوض هر روز صبح، هنگام سایه روشن و جنگ نور و تاریکی، مردمی را می بینند که با روی گشاده و لبخندی ملیح به آنها خسته نباشید یا سال نو مبارکی می گویند و همین همانند یک بمب انرژی وجودشان را فرا می گیرد و انگیزه ای می شود برای خدمت همراه با رضایت.

مهم نیست که همیشه آخرین تکنولوژی روز را داشته باشیم. تکنولوژی صرفا باعث پیشرفت و راحتی ما نمی شود. هستند کسانی از جای جای همین ایران خودمان که در حداقل امکانات روزگار می گذرانند و در آخر هم می شوند باعث افتخار همه. و هستند کسانی که در همان امکانات کم دلی شاد و لبی خندان را همیشه در کوله بار محبت خود همراه دارند.

مهم نیست چند سال عمر می کنیم. مهم این است که در همین اندک مدت چطور زندگی می کنیم.

حتی با جرات می توانم بگویم مهم نیست بدنی سالم داشته باشیم یا نه. مهم این است که چگونه با شرایط کنار بیاییم و شاد باشیم. بشویم همانند آن زنی که دست نداشت، اما دلش شاد بود و نا امیدی در وجودش محلی از اعراب نداشت. بشویم همانند لاله و لادن مرحوم که با وجود محدودیت همیشه لبخندی را بر گوشه ی لبشان می دیدی.

داشته و نداشته ات مهم نیست. مهم این است که چقدر شکر گذاری، که چقدر عاشقی، که چقدر تشنه ی وصلی.....

صبر کن حافظ به سختی روز و شب

 عاقبت   روزی   بیابی   کام   را

مناجات با خدا

خدایا.... خداوندا... ای خدایی که یکی از صفات کبریایی ات «هو الرفیق» است. ای دوست و رفیق ما....

 سعادت مصاحبت خود را به ما عطا کن و ما را عاقبت به خیر فرما. غم ها را از تمامی دل ها بزدای و تمام بیماری ها را شفا بده که تو شافی هستی و تو رحیمی.

 خداوندا به ما بفهمان که عدالت به معنی مساوات نیست تا تو را به اشتباه بی عدالت نخوانیم که تو عادلی .

خدایا فاصله ی دست و زبانمان را کم نما و به ما یاد بده هرچه را می گوییم به کار بندیم که تو رب (مربی) هستی.

خدایا در زندگی همه ی ما سختی هست، آن را به لطف خودت سهل گردان که تو رحمانی.

 خدایا عیب های ما را بر همگان برملا مساز که تو ستار العیوب هستی

خداوندا... همه ی ما از دامن مادری به وجود آمده ایم و همه مان در حضور پدر و مادری پرورش یافته ایم... خدایا اگر هنوز در این دنیا هستند سایه شان را بر سرمان مستحکم بگردان و اگر رخت بر بسته اند قرین رحمت قرارشان بده و خودت ما را از شر بدی ها محفوظ بدار که تویی پناه بی پناهان

خداوندا... بسیارند دل شکستگان در میان ما. مرهمی بر دلهایشان باش که تو بر همه ی دردهایمان بصیری.

خدایا... به ما بیاموز که در هنگام شادمانی هم تو را یاد کنیم و به ما سعادت عبادت را عنایت فرما که اگر تو نخواهی همه مان گمراه می شویم که تو جباری.

خدایا... به ما بیاموز که خدمت به خلق کمتر از عبادت حق نیست

خداوندا... توبه ی ما بپذیر و بر عیب های ما مگیر

میخوام از خدا بگم..

آیا این خلق(بدون خالق)از نیستی صرف بوجود آمدند؟یا خویشتن را خود خلق کردند؟(۳۵)یا آنکه آسمانها و زمین را این مردم آفریدند بلکه به یقین خدای خود را نشناختند(۳۶)آیا گنج های رحمت پروردگار نزد آنهاست یا هیچ قدرت و سلطنتی دارند؟(۳۷ـ سوره طور)

آخه چرا ما حاضریم درباره هر مزخرفی فکر کنیم اما یک لحظه فکر نکنیم کجاییم،چی کار می کنیم،از کجا اومدیم،هدف چیه،کی ما رو آفریده.نمی دونم شایدم جواب این سوالا را می دونیم اما انقدر ضعیفیم که یک دفعه همه چیز یادمون میره یا خودمونو به خنگی می زنیم و این خدای به این خوبی رو فراموش می کنیم!!!

امام علی می فرمایند:سپاس خداوندی را که بی دیده شدن شناخته شده است،بدون بردن رنج آفریننده است.به قدرت و توانایی خود موجودات را آفریده و به بزرگی و برتری از گردنکشان اطاعت و بندگی طلبید و با بخشش خویش بر بزرگان سرور و مهتر است و اوست خداوندی که آفریده هایش را در دنیا جا داد و پیغمبرانش را به سوی جن و انس فرستاد تا برای ایشان پرده ی دنیا را بردارند.
به خدا قسم اگه دنبال خودش بریم دیگه نمی خواد دنبال چیز دیگه بریم.اگه سر تعظیم جلو خودش فرود بیاریم دیگه نمی خواد ذلیل و خوار مخلوقش بشیم.اگه اونو داشته باشیم دیگه دنبال ذلت دنیا حتی لذت بهشتم نیستیم.اگه اونو داری همه چی داری دنبال چیز دیگه نباش چون هیچ چیزی ارزش کنار خدا بودن رو نداره.
و خداوند( در سوره ی انعام-۳۶)می فرماید :ای رسول دعوت تو را تنها زنده دلان عالم که گوش شنوا دارند اجابت کنند که خدا مردگان را بر انگیزد تا به سوی او باز گردند(تا جزای عملشان را ببینند)
میان او که خدا افریده است از هیچ           دقیقه ایست که هیچ آفریده ای نگشادست
    به کام تا نرساند لبش چون نای               نصیحت همه عالم به گوش من بادست
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیثت        اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است