سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

یاد

"زندگانی همه صورتکده ای از یاد است

یاد یاران قدیم

یاد خویشان صمیم

زندگانی یادست

دلم از یاد کسان هر شبه در فریاد است"

یادش بخیر اونروزا که می نشستمو
به چشمای زیبا و غمگینت نگاه میکردم
با تو میخندیدم
سر به سرت میذاشتمو باهام میخندیدی
و انگار دنیا رو بهم میدادن
چقدر دلم تنگــــــــــــــــــــــــــــــه برای اونروزا
دلم تنگه برای گرفتن دستای مهربونت ,
دلم تنگه برای بوسیدن انگشتای قشنگت
دلم تنگه برای اونوقتا که از شادی می بوسیدمت و تو فقط میخندیدی
دلم تنگه برای سکوتت, دلم تنگه برای درد دل کردنات
امروز من تنها ایستاده ام در برابر هجوم نا برابر یادت
امروز در سکوتم به دنبال صدای توام
لبهایم بسته ست اما........
من که لب بسته ام, پس صدای کیست در من
من که آرامم, پس این غوغا چیست در من
من که می خندم , پس این اشکها چیست
این اشکها چیست که  بی اراده  روی گونه
 می غلتد و جاری می شود
دستهایم زیر چانه ست
از خیسی آن بخود می آیم.
در برق نگاهت گم میشوم دوباره
دریایی ست که موج میزند
انتهای این دریای چشمت چیست؟؟
!!!
انتهای این امواج کجاست؟؟!!!!
شنا کنان پیش میروم در این دریا
باران می بارد
قطرات باران خود را به امواج می کوبند
و در امواج محو میشوند
دستهایت روی صورتم می آید و با نوازش مهربانت
بر می گردم
اگر به خود نیاریم غرق میشوم در این امواج
آنقدر می روم در این بی انتهای چشمانت

تا به تو برسم.


http://i10.tinypic.com/2i1graa.jpg



خرقه پوشان جفا چون از وفا دم می زنند ؟

خرقه پوشان جفا چون از وفا دم می زنند ؟

خود ستم کارند و از رحم خدا دم می زنند

رو سیاهانند این جامه سپیدان دغل

چون قزح رنگین و از رنگ و ریا دم می زنند

روز و شب مست و خمارند از می انگور باغ

نزد ما از هول آن روز جزا دم می زنند

جای پنهان کارشان جرم وگناه و پستی است

پیش مردم از عزای کربلا دم می زنند

ای بسا در روز محشر خرقه هاشان آتش است

مال مسکین می خورند و از ولا دم می زنند

شهوت و شهوت پرستی در همه آمالشان

پیش ما از ارزش نفس زکا دم می زنند

در عمل هیچ اند و در صحبت چه طوفانها کنند

منبری هستند و از قدر عبا دم می زنند

ما امیریم و اسیر دست این نامردمان

بی حیا هستند و از حجب و حیا دم می زنند.

مهدی آذری


http://i4.tinypic.com/xnw11u.jpg

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است

ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است

تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم

شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است

ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم

پرواز بال ما ، در خون تپیدن است

پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال

اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است

ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش

آیین آینه ، خود را ندیدن است

گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی

پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است

بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را

خامیم و درد ما ، از کال چیدن است .



  

http://k41.pbase.com/g5/60/573760/2/67240106.nWFNLgyY.jpg

 

زنگ خورد

زنگ خورد
ناظم صبح آمد سر صف
توی برنامه صبحگاهی رو به خورشید گفت:
باز هم دفتر مشق دیروز خط خورد
و کتاب شب پیش را
ماه
با خودش برد.


***


آی خورشید
روی این آسمان
روی تخته سیاه جهان
با گچ نور بنویس:
زیر این گنبد گرد و کور و کبود
آدمی زاد هرگز
دانش آموز خوبی نبود!


http://gleam.files.wordpress.com/2007/11/buzz-boks.com04.jpg

 

خدایا...

خدایا شرمنده ام ...

حرفهایت را شنیده ام و می دانم ...
اما چون کودکی لجباز مسیر خود می روم ،
پشت به تو می کنم به جلوی رویم می آیی ....
چشمانم را می بندم در ذهنم نوازش می کنی ....
فراموشت می کنم لحظه به لحظه به یادم داری ....

بنده تو می فهمد که هر روز کوله بار شرمش سنگینتر از دیروز است ...
به خودت قسم که می فهمد و می داند ، اما ....
چاره چیست ؟

ضعیفم آفریدی ، دست و پایم در زنجیر هوس خلق کردی و میل سرکش پرواز به سویت را در درونم نهادی ...
شکنجه است ؟؟
یا امتحان ؟؟
اما شیرین است !

دوستت دارم که دوستم داری و توجه داری به من ...
تنهایم مگذار !


 http://hargez.persiangig.com/image/khodaa.jpg

الو سلام....

الو سلام منزل خداست؟ این منم مزاحمی که آشناست هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟


دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند



دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

کس چون حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند