سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

خیلی خستم

چند روزی هست که می خواهم بنویسم اما


بی حوصلگی و رخوت ، شاید به خاطر دلمشغولی های زندگی


بدجور فرصت هامو ازم گرفته


نزدیک سه ماه از پاییز هم گذشت


مثل برق ، مثل باد


به همین سادگی ...


نه اینکه فکر کنی چیزی برای نوشتن نیست ها ... نه


هست ، فراوان و جسته گریخته


اما گاهی ، رخوت ، چنان در من نفوذ می کند


که درمانی برایش نیست جز خزیدن زیر گرمای لحاف


و زانو را در شکم حایل کردن


و به یاد روزهای نارس بودن ، خوابیدن


و گاهی وقت ها هم ، نیمه خواب نیمه بیدار


سرک می کشم زیر تخت


تا ببینم کسی آن زیر مخفی نشده باشد


هنوز که هنوزاست این عادت کودکی با من مانده


شاید روزی در همین سرک کشیدن ها


با جن نری رفیق شدم ....


خدا را چه دیدی ؟!؟




دیروز به این فکر می کردم که اگر تنهایی هر آدمی شکل فیزیکی


میگرفت


و یکی میشد شبیه خودش




آنوقت من و مثلا تنهایی ام وقتی خیلی دلمان می گرفت با هم قهر


می کردیم


آنقدر قهر می کردیم تا یکی پیدا شود آشتیمان دهد


آنوقت کسی که مارا آشتی میداد با تنهایی اش میشد دوست مشترک


من و تنهایی ام


بعد تنهای من با او دوست میشد و تنهایی او با من


اینطوری نصف من پیش او بود و نصف او پیش من


بعد ... بگذریم , اصلا هیچی .

توی روزنامه خوندم


بین همه حیوانات ، گرگ ها نسبت به زندگی دو نفره با همسرشون


وفادارترینن


طوری که تا آخرین روزهای عمرشون به هم وفادار می مونن و


همدیگه رو حتی در سخت ترین شرایط ترک نمی کنن


گرگ ها ، در عین بی رحمی و وحشی بودنشون ، مظهر عشقن و


وفاداری


و آدم ها ...


و ضمنا خوندم ، مگس ها همه چیز رو به صورت آهسته و


اسلوموشن می بینن


به این فکر کردم که بیچاره مگس ، وقتی معشوقش ترکش می کنه


چقدر باید زجر بکشه ،


مخصوصا وقتی که اون از دور ، دستشو براش تکون میده و میگه

خ .. د ... ااا ... ح ... ا ..... ف ... ظ






آدمها ای بسان سنگ ها


ای همه تزویرها و رنگها


ای سیه چشمان دل تاریک


ای همه خالی ز لطف و پر ز کینه


آی آدمهای ای نیرنگها


ای نفس گیران دلگیر


یک نفر از جنس آه و دم... یک نفر آدم


با شما گوید سخن هایی


وه چه کس داند که غرق است؟


یک نفر در بازی امواج


در تلاطم دست بالا می کند


آری... همان غرق است!


ای همه تصویرهای مبهم نقاشی امروز


با شما خواهم سخن گویم


دوستی جرم است یا نفرت؟


بر صلیب بد گمانیها چه کس بستید؟


ای خرافاتی دلان تا چند حسرت می کشید؟


تا به کی شادید از غم های آدمها؟


چند ارزش قائلید مهر و صفا را؟


کینه توزان دل چرکین چه میگویید


ای همه در وقت حق خاموش!


من همان بهتر که لبها را فرو بندم...


در مزار سنگها...


سنگواره های خفته و مغرور


یادتان را هیچ خواهم کرد؟



نظرات 1 + ارسال نظر
خلیفه الله یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:59 ب.ظ http://godlove2007.blogfa.com/

جریان این مگسه چی بود!؟
باحال بود بابا نویسنده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد