سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

رویاهای مرده

از نشانی سنگ


به قلب شکسته ی آسمان رسیدیم


عاقبت فهمیدیم


سر انجام پرنده و آئینه یکی است


تا خیابان از حالا


روی نام پرواز خط بکشد!!!


......................................................................

همین است


بی کم و کاست


آسمانی که همیشه بارانی است!!!


در هر کجای گریه که باشی


حتما به خاکسپاری رویاهای مرده می رسی!


یادت باشد لبخند را بیاوری


و چتر کهنه ات را!


می خواهم اگر بارانی ببارد


تنها مرا خیس کند!


خداحافظ ................ همین حالا................... خداحافظ.................

هفت روز گذشت

هفت روز گذشت

 

فاتحه ای چو آمدی بر لب خسته ای     بخوان

 

تمام آگهی های ترحیم آخر هفته را

توی بلند ترین غار جهان قایم میکنم

تا    باورم نشود

دیگر از فرار دریا

به شهر من باز نمیگردی ؟

من به همه ی مادران جهان

برای از دست دادن فرزندانشان

می اندیشم

و این باد باد مغرور

هی میخندد

در بستر رفتنم چیزی نداشت

من اما یک چیز دارم - دوستت دارم




فقط یه عکس ازت دارم

تمام خاطرات ما. اشکای چشمای منه. دیگه باید خواب ببینم .دستات تو دستای منه .

اما بدون با عکس. تو این روزا رو سر میکنم. خیلی بدی کردی به من. محال من ولت کنم.

کدوم گلایمو بگم؟. یه عمره از تو دلخورم. تو فکر هیچی رو نکن .من غصه هات رو میخورم.

بازم خدا دل منو. با آی غم نشونه کرد. تو هم برو مثل خودت. تنهام بزارو و بر نگرد.

اما هنوز من چشم به رام .نیستی بی تو من در به در .نیستی ببینی که بی تو تنهام.

کو دست گرمت تو اوج سرما؟. فکر نمیکردم روز جدایی. به دیدن من تنها نیای.

ساده عشقمو به عشق فروختم. وقتی دیدمش بدجوری سوختم. دستام تو دستت.

نگام میکردی. کاشکی میرفتی .حیا نکردی. حیا نکردی.

خیلی دلم گرفت ازت. دیگه سراغ مو نگیر. فقط یه عکس ازت دارم. بیا اینم ازم بگیر. یه

روز میدونی قدرمو

اما نمیدونی کجام. بمیرم واسه غربتم. محاله اینورا بیاد. یه عمر بغض تو گلوم.

یه آه سردی تو صدام.

مهمان نوازی این نبود. خاک خودم دارم میام. من که دیگه دارم میرم. نگی رفتو حرفی نزد.

خدا نگهدارت باشه. گرچه دلم رنجید ازت. یادت بیاد حرفای منو. ناهای تو اشکای منو.

آخه منم من چیکار نکردم. زجرم میدادی دعات میکردم. چشات همه غصه هاتو خورد.

یادت میاد من همونی هستم. که شبها تا صبح بیدار میشستم. دستام تو دستت.

نگام میکردی.

کاشکی میرفتی. حیا نکردی



www.gheseye-eshgh.blogfa.com

 

خیلی تنهام

یه روز بهم گفت: «می‌خوام باهات دوست باشم؛آخه می‌دونی؟

من اینجا

خیلی تنهام».

بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم


خیلی تنهام». یه روز دیگه بهم گفت: «می‌خوام تا ابدباهات بمونم؛ آخه
می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم.
فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه گفت: «می‌خوام برم یه جای
دور، جایی که هیچ مزاحمی نباشه. بعد که همه چیز روبراه شد تو هم
بیا.«‌‌‌‌آخه می‌دونی؟ من اینجاخیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره
می‌دونم.فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام». یه روز تو نامش نوشت: «من
اینجا یه دوست پیدا کردم. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه
لبخند کشیدم وزیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی
تنهام». یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت: «من قراره اینجا با این
دوستم تا ابد زندگی کنم. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه
لبخندکشیدم و زیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی
تنهام». حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و
چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه من هنوز هم


خیلی تنهام

                           خدافظ تمام رویای من


    

چراغ جادو

یه روز مسوول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند
یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه
جن میگه :من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم
منشی می پره جلو و میگه :اول من، اول من!
من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم !
پوووف !منشی ناپدید میشه ...
بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه :حالا من، حالا من.
من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی !داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ...
پوووف !مسوول فروش هم ناپدید میشه
بعد جن به مدیر میگه :حالا نوبت توئه
مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هردوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن !!!
نتیجه :اخلاقی این که همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه

شیطان

به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد. پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد: «از حماقت تو خنده ام می گیرد» پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.» پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟» پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز!!