سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

ابر و ابریشم و عشق

هزار و یک اسم داری و من از آن همه اسم ((لطیف)) تو را دوست تر دارم 

 که یاد ابر و ابریشم و عشق می افتم .  

خوب یادم هست از بهشت که آمدم ، 

 تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم . 

 بس که لطیف بودم ،  

توی مشت دنیا جا نمی شدم . 

 اما زمین تیره بود .  

کدر بود ،  

سفت بود و سخت.  

دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش آغشته شد .  

و من هر روز قطره قطره تیره تر شدم و ذره ذره سخت تر.

من سنگ شدم و سد و دیوار . 

 دیگر نور از من نمی گذرد ، 

 دیگر آب از من عبور نمی کند ،  

روح در من روان نیست و جان جریان ندارد.

حالا تنها یادگاری ام از بهشت و از لطافتش ،  

چند قطره اشک است که گوشه ی دلم پنهانش کرده ام ،  

گریه نمی کنم تا تمام نشود ،  

می ترسم بعد از آن از چشم هایم سنگ ریزه ببارد.

یا لطیف ! این رسم دنیاست که اشک ،  

سنگ ریزه شود و روح ،  

سنگ و صخره ؟ 

 این رسم دنیاست که شیشه ها بشکند و دل های نازک شرحه شرحه شود؟

وقتی تیره ایم ، 

 وقتی سراپا کدریم به چشم می آییم و دیده می شویم ،  

اما لطافت هر چیز که از حد بگذرد ، 

 ناپدید می شود.

یا لطیف ! 

 کاشکی دوباره ، تنها مشتی از لطافتت را به من می بخشیدی 

 تا من می چکدیم و می وزیدم و ناپدید می شدم ، 

 مثل هوا که ناپدید است ، 

 مثل خودت که ناپیدایی ... یا لطیف !

مشتی ، تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش ...

 

 

خدا رو در دلت احساس کن

سلامparvaz.jpg

زنگ می زنند کسی که آرزویش را داشتی آمده .
کسی که دلتنگش بودی
کسی که ......
با دنیایی خبر خوش !
خوشا به حالت دوست من ،
برخیز .....
زنگ میزنند !!!
نامه ای خواهد رسید از نا کجا آباد
اما برای تو .
فقط برای تو .
شاید قصه ای باشد از امیدبی کران .
تنهاایمان بیاور به وجود
پستچی مهربان آسمان !!!
5ثانیه فرصت داری تسلیم شوی !!!
سلاح منفی بافی را زمین بگذاری
واجازه دهی نهال اندیشه های مثبت
در ذهنت جوانه بزند!
5ثانیه تمام شد !!!
خدا را در دلت احساس کن
و قدمهایت را محکم تر از همیشه بردار.
چرا که وقتی ایمان شکست می خورد
ترس ،پیروزی اش را
در وجودت جشن می گیرد !

خدای من چقدر بهانه دارم

بنام خدا

سلام

خدای من،کاش می شد تو فقط مال من باشی.گاهی اونقدر در مونده وناامید می شم که فکر میکنم تو من رواز یادبردی. فکر میکنم اونقدر سرت شلوغه که وقت نداری به من توجه کنی.اما یه چیزی ته قلبم میگه که تو هستی اما داری به آدمهای خسته تر از من میرسی.وقتی به ادمهای خسته تر از خودم فکرمیکنم،یه کم آروم میگیرم.نمیدونم این آرامش به خاطر اینه که دارم تورو شکر میکنم یادلم خنک میشه که از من بیچاره تر هم هست.چقدربدجنس میشم گاهی!تو به آدمها محبت دادی اما فکر میکنم خودتم متعجب می مونی ازاین همه حس بی مهری که ما درحق همدیگه داریم. خدای من،یکی میگفت که تو اون بالایی اما ستاره های اسمون من داره یکی یکی کم میشه،چقدر راست میگفت. یه روزی همشون اون بالا بهم چشمک میزدن ولی الان انگاردارن خودشون روازم پنهان میکنن وبهم می گن که بدشدم. خدا جون چرا من بد شدم؟
وای که چقدر ما ادمها پر توقعیم.دلیل بد شدنمون رو هم میخوایم ازتو بپرسیم.وتو چقدر صبوری که همیشه شیطون رو می بینی که داره اروم اروم خودش رو توی وجود من جا میکنه ام باز هم سکوت میکنی
وهر وقت در خونه ات رو میزنم،دست محبتت روروی سرم میکشی.بچه که بودم فکر می کردم اینکه شیطون می ره توی جلدم،فقط یه جمله ساده اس برای یه نصیحت ویه هشدارمادرانه که مامانم میخواست با گفتن اون،من رو به خوب بودن تشویق کنه.اما حالا گاهی واقعاً اون اینجاست.زیر پوست من.
گاهی اونقدر بهش رو میدم که جای تورو میگیره ومیاد نزدیکترازرگ گردنم.چقدر اون لحظه ها زشت میشم.توی آینه که نگاه میکنم انگار من نیستم.قلبم رومیبینم که تار شده ومن هرروز این سیاهی رو تیره تر میکنم.
ولی خدای من،چقدر خوبه که وسط این همه غفلت وبی شرمی من،تو باز هم مهربونی ووقتی حتی با یه قلب سیاه میام وبهت التماس میکنم بزرگترین آدم زندگیم رو نگیری،تو خیلی زود یه کاری میکنی که من آروم بشم.
خدای من،چقدر من بهانه دارمبرای دور شدن از تو و چقدرتوامیدواری به بازگشت ما آدمها،انگاربه جای اینکه من به توایمان داشته باشم،توایمان داری که من شیطون رورها میکنم ومیام به سمت تو
کاش من هم مثل تو بودم واینقدر زود نمی باختم...!

یا حق

انسان ماندن

خدایا کفر نمیگویم،  

 

پریشانم چه میخواهی تو از جانم؟!  

 

مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی؛  

 

خداوندا تو مسئولی!  

 

خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است!  

 

چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است  

 

 

     

قانون توانگری(۲)

قانون توانگری 

 

آنگاه ..قادر مطلق گنج تو و نقره خالص برای تو خواهد بود.

یکی از بزرگترین پیام هایی که قرآن به آدمیان داده این استکه خداروزی رسانآدمی است.

و انسان با کلامی که بر زبان می آورد می تواند هر آنچه را که حق الهی او است به عینیت و تملک در آورد

هر چند باید  به کلامی که بر زبان می آورد ایمان کامل داشته باشد.

اشعیاء نبی گفت: همچنان کلام من که از دهانم بیرون آید خواهد بود.نزد من بی ثمر باز نخواهد گشت.آنچه را که خواستم به جا خواهد آورد و برای آنچه آنرا فرستادم کامران خواهد شد.

اکنون می دانیم که واژه ها و اندیشه ها دارای امواجی بی نهایت نیرومندند که همواره به تن و چارچوب امور آدمی شکل می بخشند.

آنچه در عبادت می طلبید  یقین بدانید که آنرا یافته اید و به شما عطا خواهد شد.

باید چنان رفتار کنید که گویی پیشاپیش آنرا ستانده اید

اگر کسی موفقیت بطلبد اما اوضاع را برای شکست آماده کند دچار همان وضعی خواهد شد که برای آن تدارک دیده است.

کتاب مقدس درباره ی این موضوع ..تصویر شگفت انگیزی ارائه می دهد.

حکایت سه پادشاه که  بدون  ذره ای آب برای اسب ها و افرادشان در بیابان مانده بودند با الیاس نبی مشورت کردند  و او این پیام حیرت انگیز را به آنها داد:خداوند می فرماید آنگاه که اثری از باد و باران نمی بینید …این دره را از گودال ها پر کنید.

درست هنگامی که انسان کوچکترین نشانه ای از آنچه طلبیده است نمی بیند باید برای آن تدارک ببیند.

پیش از آنکه بخوانند پاسخ خواهم داد…

انسان تنها آن چیزی را می تواند به دست آورد که خود را در حال ستاندن آن ببیند.

به قوم یهود گفته بودند تمامی زمینی را که می بینند می توانند دارا باشند.این حقیقت درباره همه افراد صادق است.هر انسانی صاحب آن سرزمینی است که با چشم رویا(دیده خیال) می بیند.

هر کار و هر توفیق بزرگ با چشم برنداشتن از آن تصویر به وقوع می پیوندد و معمولا  درست پیش از کامیابی عظیم دلسردی و شکست ظاهری از راه می رسد.

به عینیت در آوردن خواسته برای دیگران  به مراتب آسانتر از به عینیت در آوردن خواسته برای خویشتن است.از این رو اگر کسی احساس می کند دچار تزلزل شده هرگز نباید در طلب کمک تردید روا دارد.

روزگاری یک ناظر دقیق زندگی گفت:هیچ انسانی نمی تواند شکست بخورد اگر انسانی دیگر او را موفق دیده باشد.

چنین است قدرتی که در بینش نهفته است و چه بسیارند انسانهای بزرگی که موفقیت خود را مدیون همسر …خواهر یا دوستی بوده اند که به آنها اعتماد داشته اند و لحظه ای از این اعتقاد یا آرمان دست نکشیده اند.

بازی زندگی (۱)

بازی زندگی 

 

بیشتر مردم زندگی راپیکارمی انگارند.اما زندگی پیکار نیست.

بازی است.

هر چند بدون آگاهی از قانون معنویت نمی توان در این بازی برنده شد و پیروز بود.

عیسی مسیح آموخت که زندگی بازی بزرگ دادو ستد است.

زیرا آنچه آدمی بکارد همان را درو خواهد کرد.یعنی هر آنچه از آدمی در سخن یا عمل . آشکار شود یا بروز کند به خود او باز خواهد گشت....و هر چه بدهد باز خواهد گشت.

اگر نفرت بورزد نفرت به او باز خواهد آمد و اگر عشق ببخشد عشق خواهد ستاند.اگر انتقاد کند از او انتقاد خواهد شد ..اگر دروغ بگوید به او دروغ خواهند گفت و اگر تقلب کند به او حقه خواهند زد..همچنین به ما آموخته اند که قوه تخیل در بازی زندگی نقشی عمده دارد.

دل(یا خیال) خود را به تمامی نگاه دار زیرا سرچشمه حیات از آن است.(امثال:23:4)

هر آنچه آدمی در خیال خود تصویر کند دیر یا زود در زندگیش نمایان می شود.مردی را می شناسم که از مرضی معین که بسیار نادر بود می ترسید اما آنقدر به آن مرض اندیشید و درباره اش مطالعه کرد که آن بیماری آشکارا بدنش را فرا گرفت و مرد....در واقع قربانی خیال پردازی خود شد.

برای پیروزی در بازی زندگی باید نیروی خیالمان را آموزش دهیم.کسی که به قوه خیال خود آموخته باشد که تنها نیکی را تصویر کند و ببیند خواهد توانست به همه ی مرادهای بحق دلش – خواه سلامت و خواه ثروت و خواه محبت و خواه دوستی و خواه بیان کامل نفس و یا هر آرمان بزرگ دیگر- برسد.

تخیل را قیچی ذهن خوانده اند.این قیچی شبانه روز در حال بریدن تصاویر است.آدمی در ذهن خود تصاویری می بیند و دیر یا زود در دنیای بیرون با افریده های ذهنش رویارو می شود.برای آموزش موفقیت امیز نیروی خیال باید کار ذهن را شناخت. یونانیان قدیم می گفتند :خود را بشناس.

ذهن سه بخش دارد:نیمه هشیار- هشیار و هشیاری برتر. ذهن نیمه هشیار چون بخار یا برق قدرت مطلق است و بدون مسیر  و جهت هر فرمانی به آن بدهند همان را انجام می دهد و توان فهم و استنباط ندارد.

هر آنچه آدمی عمیقا احساس یا تجسم کند بر ذهن نیمه هشیار اثر می گذارد. و مو به مو در صحنه زندگی ظاهر می شود.

ذهن هشیار را ذهن نفسانی یا فانی خوانده اند.

ذهن هشیار ذهن بشری است و زندگی را به همان شکلی که به نظر می رسد می بیند.

ذهن هشیار .... مرگ و بلا  و بیماری و فقر و تنگنا را مشاهده می کند و بر ذهن نیمه هشیار اثر می گذارد.

و هشیاری برتر یعنی آن ذهن الهی که درون هر انسان است و قلمرو آرمان های عالی و عرصه طرح الهی . زیرا هر انسانی صاحب طرحی الهی است که افلاطون آن را "الگوی کامل" خوانده است.

" جایی هست که جز تو هیچ کس نمی تواند آنرا پر کند.کاری هست

که جز تو هیچ کس قادر به انجامش نیست. "

این طرح در هشیاری برتر انسان دارای تصویری است در نهایت کمال که معمولا به صورت آرمانی دست نیافتنی یا آرزویی چنان رویایی که محال است بر آورده شود.در ذهن هشیار جلوه می کند.

عیسی مسیح گفت:" اول ملکوت خدا و عدالت او را بطلبید که این همه برای شما مزید خواهد ش.." و افزود که این ملکوت در داخل خود انسان است.

ملکوت عرصه آرمان های الهی است.

عیسی مسیح به ما آموخت که در بازی زندگی . کلام نقشی تعیین کننده دارد.

" از سخنان خود عادل شمرده خواهی شد و از سخن های تو بر تو حکم خواهد شد."

چه بسیارند کسانی که با کلام کاهلانه ی خود به زندگیشان مصیبت فرا خوانده اند.

مثلا روزی زنی از من پرسید چرا زندگیش دستخوش فقر و تنگدستی شده است؟

روزگاری خانه و کاشانه ای داشت و صاحب زیباترین اشیاء و مال و مکنت فراوان بود.دریافتم که او همواره خسته از اداره ی خانه و زندگی یکریز می گفته است: دیگر از همه چیز به تنگ آمده ام .کی می شود در یک لانه زندگی کنم. و افزود خب اکنون نیز در یک لانه زندگی می کنم.

پس با کلام خود برای خود لانه ای ساخته بود .ذهن نیمه هشیار حس شوخ طبعی ندارد و مردم اغلب با شوخی هایشان تجربه هایی ناخوشایند برای خود می آفرینند.

وفور نعمت همواره بر سر راه انسان است اما از طریق آرزو .

ایمان یا کلام به زبان آمده می تواند نمایان شود .عیسی مسیح آشکارا گفته : که نخستین حرکت را انسان باید انجام دهد.

بخواهید که به شما داده خواهد شد.....بطلبید که خواهید یافت.....بکوبید که برای شما باز کرده خواهد شد.(انجیل متی:7:7)

در کتاب مقدس می خوانیم : هر که خواند دریافت کند.

خدا همواره آماده است که کوچکترین یا بزرگترین آرزوی انسان را برآورده سازد.

هر آرزویی خواه به زبان آمده و خواه نهفته در دل-یک استدعا است.

جز تردید و هراس هیچ چیز نمی تواند میان انسان و بزرگترین ارمان ها ی دلش فاصله ایجاد کند.

به محض اینکه ادمی بتواند بی هیچ دلهره ای آرزو کند هر آرزویی بی درنگ برآورده خواهد شد.

در قرآن داریم:ای کم ایمانان چرا ترسان هستید؟؟؟؟؟؟؟؟

پس باید ایمان را جانشین ترس کنیم.زیرا ترس لیمان وارونه است.ترس یعنی ایمان به شر به جای ایمان به خیر..........

چرا نگران باشیم شاید هرگز پیش نیاید...

با صدایی رسا و محکم و با اعتقادی راسخ این عبارت را تکرار کنید:

اکنون به برکت خدایی که در دل من است.صفحات عالی و کامل خود را می سازم

صفحات سلامت و ثروت و محبت و بیان کامل نفس ....این است عرصه زندگی و قاعده بازی.

مرگ و زندگی ...در قدرت زبان است.

مناجات یه کرم خاکی با خدا

خدایا توی این دنیای به این بزرگی و این همه موجود حالا چرا کرم؟

این همه موجود عجیب غریب، آخه چرا کرم؟

نمیشد منو زرافه یا الاغ خلق میکردی؟

خداییش این هم ایده بود که به سرت زد!!!

نه چشم داریم نه دهن داریم نه دماغ داریم فقط یه لوله درازیم

فصل جفت گیری که میشه همه حیونا میرن حالی به حولی میکنن ما چون تک جنسی هستیم باید بشینیم سماق بمکیم

صبحها که از خواب پامیشیم باید همینجور الکی تو خاکا لول بخوریییییم تا شب مثل احمقها خسته بیفتیم بخوابیم

. خدایا ناشکری نمیکنم چون به قول دوستام که میگن برو
>
خدارو شکر کن باز کرم خاکی شدی، کرم .....

نشدی ولی به قول آدما آدم باید یه نگاهی هم به بالا داشته باشه دیگه!

حالا نمیگم دوست داشتم آدم بودم ولی مار که میتونستم باشم.

خودم که چشم ندارم خودمو ببینم........
ولی بچه ها میگن استعداد پرورش اندام دارم اگه از مکمل استفاده کنم بعد شیش ماه مار میشم ولی من دوست دارم مار واقعی باشم..

.هیییی چی بگم که هرچی بگم کم گفتم، دیروز یه سری زدم به بیرون خاک
>
دیدم یه مگسه دست دوست دخترشو گرفته بود و بهش میگفت فردا ببرمت یه جایی یه گهی بدم بخوری که جیگرت حال بیاد،

آقا ما یادمون افتاد که تک جنسی هستیم

همچی دلمون سوخت همچی سوخت که نگو آهان
ای بابا چی بگم خدا، به شتره گفتن گردنت کجه گفت کجام راسته؟

راستی خدا من به شترم راضیم ها

خدا جون حالا ببین اگه را داد یه تجدید نظر بکن!