سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

تولدت مبارک

امروز تولد داداشیه

داداشی که به خاطره ها سپردمش ... داداشی که درسهای زنده گی به من آموخت
داداشی که من را به خودم  نشان داد

تولدت مبارک مهربان برادر


به دستهایت خیره ماندم و یاد گرفتم به لطافت عاطفه باید حرمت نهاد. من چشمهایت را دیدم و یاد گرفتم نجابت صدق را پاس باید داشت .. من قلبت را نگاه کردم و ستایش عشق را چشیدم..


هر وقت که صدایت کردم و تو آمدی .. من اشک را در خاطره ها گم کردم .. بغض را در گلوگاه دفن ...


هر وقت که صدایت کردم و تو آمدی ... من پاکی را خوب فهمیدم و نگذاشتم حوض دلم غبار بگیرد ..


آری خوبترین.. من از نگاه تو آبی شدم و با گلواژه لبخند تو واژه را مشتاق ..


هر گاه که بیقراریهای زندگیم و قصه غصه هایم باعث میشد که تو در مقابل ضعف من سکوت می کردی... صدای بیرحم موج را از سکون حنجره ات می شنیدم و می ترسیدم اما...!!!


تو به پژواک کلام .. گامهای بیرحم ترس ..مامن احیا شدنم می شدی


آن وقت من در ساحت روشن پیشانی ات کتاب..کتاب مقدس می خواندم و کوچک میشدم .. تو آفتاب رویا بودی.. پاک حتی صمیمی .. من با صدای تو یخبندان را از خاطره محو کردم و حتی یاد گرفتم گرم یعنی چه...........

درسهای زنده گی به من آموختی .... تو پاک بودی و نجیب

برایت بهترینها را آرزو دارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد