-
تست روانشناسی فروید
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1387 14:47
تست روانشناسی از زیگموند فروید فرض کنید که در خانه هستید و پنج اتفاق زیر همزمان پیش میاد. 1- تلفن زنگ میزنه 2- بچه تان گریه میکنه. 3-یکی داره در خونه رو می زنه و صداتون میکنه. 4- لباس ها را بیرون روی طناب پهن کرده اید و بارون میگیره . 5- شیر آب رو در آشپز خانه باز گذاشتید و آب داره سر ریز میشه. خب حالا با این وضعیت...
-
تست روانشناسی سه بعدی
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1387 14:40
این تصویر در حقیقت ثابت و بدون حرکت میباشد . اگر آنرا متحرک میبینید به فشارهای روانی شما مربوط میباشد.هر چه سرعت حرکت در تصویر بیشتر دیده شود فشارهای روانی بیننده نیزبیشترمیباشد و بالعکس
-
خسته ام ز فردایی دگر
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 21:47
خسته ام,,, خسته ز فردایی دگر از غزل از این غروب بی سحر خسته ام از این به ظاهر مردمان خسته از کابوس تکرار زمان خسته ام از واژه ها از این غروب جمعه ها خسته ام از روزگار از این سرای تنگ و تار خسته ام از این همه فریاد اما بی جواب تا سحر بیداری و نالیدن از بخت خراب خسته ام از تیرگی از این سراپا کهنگی خسته ام از بودنم از بی...
-
قصه از کجا شروع شد
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 21:46
قصه از کجا شروع شد.... از چت و میل شبونه.... از پی ام دادن تو روم و.... .یه سلام عاشقونه.... آن شدم به مهربونی... .تا بگم با تو می چتم... . تا بگم بمونی آنلاین... .ای فرند لیست قشنگم...... بازم آف عاشقونه. ...ایمیل های بی نشونه... .ا ین یاهو کاشکی ....همین جوری بمونه. ... بازم آف عاشقونه....ایمیل های بی نشونه..... این...
-
خداحافظ همین حالا
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 21:43
خداحافظ همین حالا همین حالا که من تنهام خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام خداحافظ کمی غمگین به یاد اونهمه تردید به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده است نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده است خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها بدونی بی تو و باتو همینه رسم این دنیا...
-
آب...بابا...آب
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 21:34
تا اشک را خواندم نوشتم ، مشق امشب درد رنگ تمام سیب های دفتر من زرد تکرار شد یک بار دیگر، آب ، بابا ، آب اما مدادم سرد ... ............ دستم سردتر از سرد ... : آب ، جا خالی ! " برگرد "! ! ! ! پلاکت را : گفتم بگو " بابا " درس نخستم را نوشتم عکس تو را نشناختم ، زیرش نوشتم مرد آن مرد در باران نیامد ،...
-
دل
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 20:57
دل ُ روزنامه پیچیدم ، توی جعبه ای گذاشتم خوب و محکم اونو بستم ، راه دیگه ای نداشتم بردمش اداره ی پست ، دادمش برات بیارن دل ُ تحویل نگرفتن ، پیش ِ بسته ها بزارن گیر دادن دلت بزرگ ِ ، نمی شه اونو فرستاد مونده بودم چه کنم من ، دل من یاد تو افتاد یاد ِ اون روزی که قلبت یه دفعه مثه یه سنگ شد خاطراتت یادم اومد، دل ِ من...
-
اثبات موجودیت
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 20:53
من من اینجا می نویسم تا زنده بودنم را اثبات کنم ابلهانه ترین تصمیم تاریخ بشری.... اثبات موجودیت!؟ پس من هنوز هستم ودارم نفس میکشم یادی از اخرین خونه اومدم یادی از تو کنم اومدم سری به خونه اخرم بزنم ببینم چه خبر؟؟؟ ببینم هر روز چند نفررو میارن به خونه؟؟؟ اومدم ببینم جایی برای من هست؟؟؟ که بیام؟؟؟ ............. می ترسم...
-
خودکشی
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 20:50
تو تاریکی به همه ی حرفات فک میکنم.... مورورشون باعث میشه بیشتر ازت متنفر شم! تو یه اتاق تاریک و یخ یه بسته کبریت یه بسته قرص یه لیوان آب یه ورق خط خطی عکست... روشنش میکنم کبریتو!تموم میشه... یکی دیگه یکی دیگه...... تموم شدن! اما من هنوز تموم نشده بودم.... همیشه از بوی دود و سیگار خوشم می اومد....حالا ام داش خفم میکرد!...
-
سهم من از زندگی
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 20:48
سهم من از این زندگی ... بوده فقط زمستون با یه قلب شکسته ... یه عالم برف و بارون تو شب بارونی و خیس ... قلم من شعر بنویس حرفاتو رو کاغذ بیار ... تا مرگ من فرصتی نیست بنویس واسه همه دلیل این جون کندنم بنویس تقصیر کیست که من راضی به این جور مردنم خودکشی خودکشی کردم تا بدونی ... با دل عاشق بازی کردن اشتباه خودکشی خودکشی...
-
از عشق تا یاس
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 20:43
اول عشق بود ... بعد زندگی؛؟ ثانیهها که گذشتند سالها آمدند ! مهمان ناخوانده بودند ... و در بازنشده برگشتند، لباس خاطره پوشیدند و .. یاس شدند و .. بغض و .. سرگشتگی
-
مرده ام...
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 20:38
مدتهاست که منتظر پایان این کابوس و بیدار شدن از این خواب لعنتی ام... کابوسی که سالهاست دارم می بینم... رویایی که بیدار شدن ازش به قیمت زندگی تموم میشه ... من هنوز راه میرم... می بینم... می شنوم... نفس می کشم... ولی زنده نیستم... خیلی وقته مرده ام... خیلی وقته...
-
خسته ام
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 20:31
خسته ام اما صبوری می باید کرد . دلم گرفته اما بغض را فرو باید خورد . غروبها یادش دلم را می فشارد ؛ بوی عطر یادش در خاطرم موج می زند ؛ چشمانم به افق خیره می مانند تا روزی که بیاید ؛ و پلکهایم خسته از هجوم عشق آرام آرام گر می گیرند و فرو می افتند . کجاست او ؟ چه می کند حالا ؟ دلش با دلم آمیخته است آیا ؟ یا که حتی خاطرم...
-
باران
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 20:28
آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم خود به خود هوس باران را میکنم.... آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود هوس یک کوچه تنها را میکنم.... آن لحظه است که دلم میخواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم... قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران.... خیس تر از آسمان ، خیس تراز درختان.... آن لحظه که...
-
یک نگاه خسته بی جواب
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 20:18
یک عالم حرف ؛ یک دنیا کلام ؛ یک نگاه خسته بی جواب دلم می خواد حرف بزنم ، حرف بزنم ،حرف بزنم ، شاید سنگینی سینم کمتر بشه . اما نمی دونم چی باید بگم . بوی عطرت ، همون که من خیلی دوستش دارم همون که خاطرات عشق جدید رو تازه میکنه ، توی سرم پیچیده . دلم می خواد باهات حرف بزنم ، توی گوشِت زمزمه کنم . * نمی دونی چقدر حسرت می...
-
عادت
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 20:08
این روزا عادت همه رفتن و دل شکستنه کار تموم عاشقا پای کسی نشستنه این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه ساده ترین بهونشون از هم خبر نداشتنه این روزا سهم عاشقا غصه وبی وفایه جرم تمومشون فقط حظه ی آشنایه این روزا توی هر قفس یکی دو تا قناریه شبا غم...
-
دل شکسته
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 19:34
نشکن دلی که با تو صادق و مهربونه اگه صدا نداره نگو که بی زبونه مثل کبوتری که رو بوم تو نشستم چرا منو پروندی مگه ندیدی خسته ام نه التماس و گریه نه بغضمو شنیدی نه دحتی وقت رفتن فریادمو شنیدی چه پر غرور گذشتی از روی پیکر من برو ، دیگه شکسته تموم باور من **** پشت سرش آب میریزم یه دریا شاید پشیمون شه بمونه اینجا الهی بدونه...
-
کاش
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 19:16
کاش: هرگز در محبت شک نبود تک سوار مهربانی تک نبود کاش : برجانی که بر قاب دل است واژه ی تلخ خیانت حک نبود YY
-
فریاد بی صدا
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 19:07
چند صباحی عشق ورزیدیم ، دل بستیم ، گره خوردیم و عاقبت گسسته خواهیم شد ، تنهاخواهیم رفت و تنها خواهیم ماند ، کسی چه می داند : شاید در آن سوی مرگ نقش تنهایی به پایان رسد . من گله از رفتن تو ندارم ولی ازرفتن تو فریاد ... از من آزرده مشو ، می روم از خانه ی تو بدان عاشق و بی تقصیرم، تو اگر خسته ایی از دست دلم حرفی نیست ،...
-
رفیق من
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 16:13
رفیق من ؛ سنگ صبور غمهام به دیدنم بیا که خیلی تنهام هیشکی نمی فهمه چه حالی دارم چه دنیای رو به زوالی دارم دنیایی که پر شده از سیاهی فاصله ای نداره تا تباهی مجنونم و دلزده از لیلیا خیلی دلم گرفته از خیلیا نمونده از جوونیام نشونی پیر شدم پیر تو ای جوونی اگر بیای همون جوری که بودی کم میارن حسودا از حسودی صدای سازم همه جا...