سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

غربت واژه ها....

خدا پدر معلمهای دوران کودکیم را بیامرزد. سعی میکردند یک مفاهیمی

 

به ما یاد بدهند، یک اسمهایی هم رویشان میگذاشتند

.

ما هم با ذوق و شوق کودکانه میومدیم خانه، از بابا و مامان هم که میپرسیدم

 

اینها یعنی چی، برق شادی را توی چشماشون میدیدیم. بهمون که توضیح میدادند

 

میشد غرور را توی تک تک کلماتشون حس کرد.

 

همین هم شد که کمکم ما را عاشق آن کلمات کردند.

 

تمام سعیمان این شده بود که جملاتمان را بدون این واژه ها تمام نکنیم.

 

اما حالا که دارم بهش فکر میکنم میبینم معانی خیلی از اون واژه ها با الان

 

دیگه فرق کرده انگار با تمام واژههایم احساس غریبی میکنم.

 

میبینم "عشق"،"دوست داشتن" هیچ ربطی به آن چیزی که به من گفتهاند ندارد.

 

این گونه واژهها کم نیستند. روز به روز هم بر تعدادشان افزوده میشود.

 

گاهی دلم میگیره برای تمام واژههام. برای خودم که دیگر واژهای برای

 

بیان منظورم ندارم. برای این که نمیدانم اگر روزی فرزندم ازمن این کلمات را بپرسه،

 

به جای آن غرور، با چه شرمی باید جوابش را بدم .

 

 فرزندی که دیگر نه معنی دوست داشتن را خواهد فهمید،

 

نه معنی وطن، نه عشق، نه خدا، ونه هیچ چیز خوب دیگر را....



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد