از عشق که....نه....اما از عاقبت بی عقوبت! این همه فاصله،
از انتهای نامعلوم این کوچه های بی چراغ و چلچله!،.........می ترسم!
من از لحظه ای که چشم های تو،بین آوار این همه نگاه معنا دار گم شوند!
من از دمی که بازدم تو پاسخش نباشد،می ترسم!
اما اگر راستش را بخواهی!نمی دانم که از عاقبت این همه ترانه و نامه ی بی جواب!می ترسم یا نه؟!
فقط می دانم که.....محتاجم!
محتاج سکوت ستاره!محتاج لطافت صبح!محتاج صبر خدا!من محتاج ترانه های بی قفس ِ پر از کبوترم!
من محتاج واژه های ساده و بی تکلفم واژه هائی که بشود با آب غسلشان داد!
من محتاج نگاهی از جنس آب و لبخندی از جنس صداقتم!
من محتاج عطر یک احساس باران زده ی نمناکم!
من محتاج توام!محتاج نگاه تو،محتاج لبخند تو،محتاج احساس تو،
همین!از این ساده تر و بی تکلف تر در کلام من نمی گنجد!
من محتاج توام که بیایی و مرورم کنی!با یک هوا هق هق!با یک جفت نگاه خیس!
من محتاج یک دنیا آسمان ِ ابریَم!که ببارد،....که برای من بشود،بهانه ای از جنس معجزه!
تا بگویم تو را به حرمت این ابرها که می گریند قسم، کمکم کن
سلام رادینا جان...
ممنون از لطفت عزیزم...من اگه دوست داشتی لینکت می کنم.
فقط بیا پیشم و بهم بگو با چه اسمی لینکت کنم...
موفق باشی
سلام. ممنون از تشریف فرمائی تان. دل نوشته های قشنگی دارید. باز هم سر بزنین