سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

چه تو باشی چه نباشی

حالا از تو مینویسم

که دیگه فرقی نداره

چه تو باشی چه نباشی

زندگی ادامه داره

******

هیچی نگو
حرفی نزن
حرف نگفته نداریم
ازدست تو خسته شدم
بس که بهونه می یاری
تموم شد اون روزایی که
دلم می گفت دوست داره

تعنه هاتو می بخشید و می گفت که عیبی نداره
منم می شم مثل خودت
یه نارفیق و بی وفا

برای من
رفتن تو
مرگ دل و ترانه نیست
نگام پر از بهانه و حسرت عاشقانه نیست
منم می شم مثل خودت
یه نارفیق و بی وفا

با هر نگات خواستی به من بگی که همرام نمی یای
خواستی بفهمم که دیگه منو عزیزم نمی خوای
تا فهمیدی دوست دارم، گفتی یار تازه داری
گفتی براش از آسمون ماه و ستاره میاری
منم می شم مثل خودت

یه نارفیق وبی وفا




http://i13.tinypic.com/3z9bipf.jpg

رویا

گاه می اندیشم
که اگر سردی دلهای سیاه
گرم چون داغ دل لاله وحشی می شد،
واگر دست به سوی دستی
بهر احساس و محبت می رفت
یا اگر شورش و غوغای دل هر انسان
جای خود را به صدای چمن و برگ و گیاه
یا شقایق می داد
آه انسان آن وقت
چه حریمی چه حیاتی می داشت:
آسمان آبی بود و زمین سبز و سفید
از دل هر انسان شورش قهر و شقاوت می رفت
جای خود را به «محبت» میداد.
آسمان دل انسان نیلی
و دلش گرم امید
و حیاتش چه سعید!
آه انسان آن وقت واقعا انسان بود
و از این ظلمت شب بیرون بود
قلب ها مجنون بود
«می شد آن وقت ببینی که کسی
سر بازار محبت دل گرمش را داد
و به جای همهء عمر و حیاتش گل لبخند خرید»
لیک اینها همه افسانه شدند!
ما همه پیرو یک خط و رهیم
و در این راه یر از سردی و یخ
تک چراغی دل گرمی اگر از دور نمایان گردد
یخ سرد دل ما شعله را خواهد کشت!
و چه بسیار شدست
که میان دل تاریک زمین:
شعله ای یخ زده است


http://i16.tinypic.com/2q828sn.jpg

روبروی عادت

گاهگاهی غربت
گوشه جوی خیابان می نشیند
روبروی عادت
آتش روشن میکند
زانو به بغل میگیرد
چشم انتظار رهگذری که شاید!
سکه ای در کاسه تنهایی اش بیندازد
دستش دراز ، سرش پایین
گونه هایش خیس
گدای عشق...
زمین خورده ابدی ست
سرمه میکشیم به چشمان خیالات مبهممان
به گمان تجسم یادهای سبز
هر چند روز به روز
کم رنگتر و فانی تر از دیروز
اما هنوز...
می ریزد لحظه به لحظه در نگاهم
ضریح سوالهای مبهم چشمان مست تو
من از برودت و غربت نمی ترسم
از تو می ترسم و از فکرهای سرد بی مهری!
دیگر سراغ از من خسته مگیر
من در دریا جزیره ای از آب ساخته ام
و در سراب
برکه ای بی آب
می بینی چه بیهوده ام!؟


تنها من
در برزخ رویای خویش جان باخته ام
بگذار حلاوت تو را
در حس ظریف کودکی لمس کنم
بگذار تا نگاه عابران
نوید براقهای نشمرده ام دهند
ریالهای محبت
از کرورها تظاهر گرانترند!
نگرانم مباش
سالها پس از مرگم
خاکسترم را به باد خواهند داد
و من چنان غباری دوباره
میان راه خواهم نشست
و کاسه انتظارم
از افکار هجوم سکه هایتان

لبریز خواهد شد....




فراموشت می کنم

چه خوب میشه اگه خــدا
حقمو از تــــو بـــگیره
کـــاری کنه کـــه آخرش
دل سیــــاهت بـــمیره
چه خوب میشه اگه چشام
دیــــگه چشاتـــو نبینه
حتی یـه لحظه این دلـــم
منتظــــر تــــو نشینــه
کاشکی یــــکی پیدا بشه
دلِ تــــو آتیش بزنــــه
یه بــــی وفا مثل خودت
تیری بــــه قلبت بـــزنه
کاشکی دیــــگه مهربونی
هرگز سراغ تـــو نیــــاد
تـــــو تنهایی جون بکنی
تــا اشک چشمات در بیاد
چه لحظه ها بــــه یاد تو
اشک چشام جاری می شد
منم چـــــقدر ساده بودم
کـــه دلم عـــاشق تو شد
دلــــم می خواد یکی بیاد
مثل خودت نـــــامهربون
کـــــاری با چشمات بکنه
تــــا که بگی عزیز بمون
دیگه نمی خوام بــــی وفا
اسیر چشمات بمونــــــم
می خوام که از پیشم بــری
تـــــا کــــه چشاتو نبینم
آره می خوام مـــن از خدا
یــــه قدری خواهش بکنم
کــــه این دل و کمک کنه

تــــرو فـــــراموش بکنم



وسعت تنهایی

گر از وسعت تنهایی من می پرسی
به بلندای خیال
به بلندای فرو ریختن قطره اشکی از دل
و به عمق وحشت
وحشت از آنچه حقیقت دارد
وحشت از من بی تو
وحشت از تو بی عشق
وحشت از عشق بی ما ....
شرق تنهایی من
رو به سوی افق غم دارد
غرب تنهایی من
پشت این تکرار است
اگر از وسعت تنهایی من دانستی
تو بیا
تو بیا تا که به دست احساس
پر کنیم صفحه خالی نیاز
تا که این شمع خیال
برود رو به زوال


http://i10.tinypic.com/5xouxbs.jpg

بیقرار

           بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست


آه, بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست


           مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب


در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست


       آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد


"بال"وقتی قفس پر زدن چلچله هاست


            بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است


مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست


                   باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق


و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست


http://www.projectoftheweek.com/artsy/img/candle_080103.jpg

پروانه ها

روانه ها وقتی می خوابند

بالهایشان را به هم می چسبانند

پروانه ها اینقدر کوچک هستند

که جای کسی را نگیرند

اما باز می بینی

چه فروتنانه

خود را از وسط تا می کنند...

این را که می بینم

دوست دارم در گوش همه دنیا

بگویم:

هیس!

مواظب باشید

مبادا حتی کوچکترین صدا

خواب پروانه ها را آشفته کند