سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

خسته ام

از زندگی از این همه تکرار خسته ام
 از های و هوی کوچه و بازار خسته ام


دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام


دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
 آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام


 بیزارم از خموشی تقویم روی میز
 وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام


 از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام


 تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
 از حال من مپرس که بسیار خسته ام.

                                              

غنچه

غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست
غنچه آن روز ندانست که این گریه ز چیست !
باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل
گریه باغ فزون تر شد و چون ابر گریست
باغبان آمد و یک یک همه  گلها  را چید
باغ عریان شد و دیدند که از گل خالی است
باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل ؟!
گفت : پ‍‍ژمردگی اش را نتوانم نگریست
من اگر ز روی هر شاخه نچینم گل را
چه به گلزار و چه گلدان دگر عمرش فانی است
همه محکوم به مرگند چه انسان ، چه گیاه
این چنین است همه کاره جهان تا باقی است !!!
گریه ی باغ از آن بود که او میدانست
غنچه گر گل بشود هستی او گردد نیست !!
رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود
می رود عمر ولی خنده به لب باید زیست

التماس

برای ماندنش به خدا التماس کردم از خدا خواستم از حمایت ما رو بر نگرداند  

که من بی او هیچم نیمه شب ها برایش دعا کردم

 اه کشیدم ولی او رفت و خدا گریه هایم را نشنید و ندید و دعا هایم را نشنید و  مورد اجابت قرار نداد

و او را برد و ان زمان بود که من از همه و هر چه داشتم بریدم  و های های گریستم و او رفت

و من فقط ناظر رفتن او بودم رفتنی که هیچ امیدی به بازگشت ان ندارم ونخواهم داشت و

امروز من او را برای همیشه از دست داده ام نه می توانم او را حس کنم

و نه در آغوش بگیرم او رفت گر چه برایم همیشه ماندگار است



راهی غیر تکراری برای ابراز عشق

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین » را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند . در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند . یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند . ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند . داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.

راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است !

راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود. ››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود

ای کاش از عشق تو میمردددددددم

ای کاش از عشق تو می مردم ،

 کاش می مردم و دیگر کسی نگاه عاشقانه ای به من نمی کرد…

دیگر نمیخواهم کلمه دوستت دارم را از کسی به جز تو بشنوم ،

دوست دارم تنها تو مرا دوست داشته باشی…

کسی به جز تو لایق من نیست ،

 من تنها میتوانم با تو زنده بمانم…

 دیگر نمیخواهم چشمی به من با احساس عاشقانه نگاه کند !…

 من نمیخواهم جز تو به کسی نگاه بیندازم و عشق بورزم….!

کاش از عشق تو می مردم ،

کاش می مردم تا با دلی عاشق ، آن هم عاشق تو از دنیا بروم…!

اگه روزی دل من به جز تو عاشق کسی دیگر شد آن زمان بدان که دیگر پایان

زندگی من است و پایان داستان عشق…!

کلمه دوستت دارم که از زبان من بلند می شود تنها برای تو است …

من به جز تو به کسی دیگر این کلمه را نخواهم گفت ،

بگذار حسرت کلمه دوستت دارم از طرف من در دل همگان بماند ، تا همه بفهمند من تنها عاشق تو می باشم…!

بگذار همه حسرت مرا بکشند ،

 و تو نیز در مقابل حسرت دیگران به من افتخارکن!

 افتخار کن چنین عشق و همدمی نصیبت شده است ،

 عشقی که تا ابدخواهد ماند…

من مغرور شده ام ، مغرور عشقی که به تو می ورزم شده ام، غرور من به

خاطر عشق بیش از حد نسبت به تو می باشد …

غروری که پایانش رنگ آغاز

زندگی است…

آهای عزیز من به عشق من افتخار کن ،

چون که میان این همه عاشقانی که من دارم

 تو را برای همدم و عشق زندگی ام انتخاب کرده ام

چون تو لایق آن هستی…!


عاشقانه


آخه مگه فرشته هم رسم شکستن بلده

می گن دستای پاک تو
مهمون دستای دیگه است
می گن نگات پیش منه
اما دلت جای دیگه است

می گن دروغ بوده که تو
تا آخرش مال منی
چشمای رنگ عسلت
دنبال چشمای دیگه است

آخه مگه فرشته هم
رسم شکستن بلده
آدم می تونه بد باشه
مگه فرشته هم بده
آخه مگه فرشته هم
رسم شکستن بلده
آدم می تونه بد باشه
مگه فرشته هم،بده

آخه مگه فرشته هم
آدم می تونه بد باشه
مگه فرشته هم،بده

با شب و مهتاب شنیدم
این روزا خلوت می کنی
می گن تو خواب و رویاهات
خورشید و دعوت می کنی

چرا دستای عاشقت
رنگ تابستون نمیشه
وقتی که نیستم اون چشات
خونه بارون نمیشه

میون راهت نکنه
قلبتو دادی به کسی
اون کیه که به جای من
شبا براش دلواپسی
تو اهل آسمونایی
اون آسمونای بلند
فرشته آرزوهام
به گریه های من نخند

آخه مگه فرشته هم
رسم شکستن بلده
آدم می تونه بد باشه
مگه فرشته هم بده
آخه مگه فرشته هم
رسم شکستن بلده
آدم می تونه بد باشه
مگه فرشته هم،بده




عشق یعنی یک سلام و یک درود

 عشق یعنی درد و محنت در درون

 عشق یعنی یک تبلور یک سرود

 عشق یعنی قطره و دریا شدن

 عشق یعنی یک شقایق غرق خون

 عشق یعنی زاهد اما بت پرست

 عشق یعنی همچو من شیدا شدن

 عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه

 عشق یعنی بیستون کندن بدست

 عشق یعنی آب بر آذر زدن

 عشق یعنی چون محمد پا به راه

 عشق یعنی عالمی راز و نیاز

 عشق یعنی با پرستو پرزدن

 عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

 عشق یعنی یک تیمم یک نماز

 عشق یعنی سر به دار آویختن

 عشق یعنی اشک حسرت ریختن

 عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

 عشق یعنی سجده ها با چشم تر

 عشق یعنی مستی و دیوانگى

 عشق یعنی خون لاله بر چمن

 عشق یعنی شعله بر خرمن زدن

عشق یعنی آتشی افروخته

 عشق یعنی با گلی گفتن سخن

 عشق یعنی معنی رنگین کمان

 عشق یعنی شاعری دلسوخته

 عشق یعنی قطره و دریا شدن

 عشق یعنی سوز نی آه شبان

 عشق یعنی لحظه های التهاب

 عشق یعنی لحطه های ناب ناب

 عشق یعنی دیده بر در دوختن

 عشق یعنی در فراقش سوختن

 عشق یعنی انتظار و انتظار

 عشق یعنی هر چه بینی عکس یار

 عشق یعنی سوختن یا ساختن

 عشق یعنی زندگی را باختن

 عشق یعنی در جهان رسوا شدن

 عشق یعنی مست و بی پروا شدن

 عشق یعنی با جهان بیگانگى

 

 
 

تنها ترین عاشق منم

خدایا تو که عشق را افریدی      چرا صبری به همراهش ندادی

خدایا من شدم مست رویش    خراب ان دو ابروی کمانش

خدایا این که بود با ان دو خالش   یکی بر لب یکی بر گونه هایش

خدایا دادی تو دستش به دستم   زبان او ببرید هر دو دستم

خدایا نوشیدم از جام شرابش   شدم محو رخ مانند ماهش

خدایا او مگر فرصت به من داد    امان از عشق یکسو ای دادبیداد

خدایا رفتنش اتش بر افروخت   از ان لحظه دلم در یاد او سوخت

خدایا این نه ان بودا که دیدم    دران هنگام گویی حوری دیدم 

خدایا من همان مورم که بودم   ولی در پیش او این هم نبودم