سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

خودکشی

تو تاریکی

به همه ی حرفات فک میکنم....

مورورشون باعث میشه بیشتر ازت متنفر شم!

تو یه اتاق تاریک و یخ

یه بسته کبریت

یه بسته قرص

یه لیوان آب

یه ورق خط خطی

عکست...

روشنش میکنم کبریتو!تموم میشه...

یکی دیگه

یکی دیگه......

 

تموم شدن!

اما من هنوز تموم نشده بودم....

همیشه از بوی دود و سیگار خوشم می اومد....حالا ام داش خفم میکرد!

عکستو پاره میکنم!

داد میزنم!

هیش کی نیس نجاتم بده از این تاریکی عمیق!

قرص میخورم

بدون آب

لیوانو پرت میکنم طرف در

یه تیکه از شیشه اش میره تو دستم!

خون میاد

همیشه از خون میترسیدم...

اما حالا  خیلی دوسش دارم...

چون وقتی تموم شد منم تموم شدم 

 

 

      

 

 

 

سهم من از زندگی

سهم من از این زندگی ... بوده فقط زمستون

با یه قلب شکسته ... یه عالم برف و بارون

تو شب بارونی و خیس ... قلم من شعر بنویس

حرفاتو رو کاغذ بیار ... تا مرگ من فرصتی نیست

بنویس واسه همه دلیل این جون کندنم

بنویس تقصیر کیست که من راضی به این جور مردنم

خودکشی خودکشی کردم تا بدونی ... با دل عاشق بازی کردن اشتباه

خودکشی خودکشی کردم تا بفهمی ... این اشتباه بدترین گناه - آره گناه

نمک می خوری نمک دون می شکنی ... بزار همه بدونن تو باعث مرگ منی

آهای تو که بازیگر بازی عشق منی ... الهی یه روزی تو غربت جون بکنی  

 

 

 

 

 

از عشق تا یاس

 اول عشق بود ... 

  بعد زندگی؛؟  

 ثانیه‌ها که گذشتند سال‌ها آمدند !  

 مهمان ناخوانده بودند ... 

  و در بازنشده برگشتند، 

  لباس خاطره پوشیدند و  

          .. یاس شدند  

        و .. 

   بغض  

                  و .. 

                          سرگشتگی 

 

 

مرده ام...

مدتهاست که منتظر پایان این کابوس

 و بیدار شدن از این خواب لعنتی ام...

کابوسی که سالهاست دارم می بینم...

رویایی که بیدار شدن ازش به قیمت زندگی تموم میشه ...

من هنوز راه میرم...

می بینم...

می شنوم...

نفس می کشم...

ولی زنده نیستم...

خیلی وقته مرده ام...

خیلی وقته...

خسته ام

خسته ام اما صبوری می باید کرد . دلم گرفته اما بغض را فرو باید خورد .


                                               


غروبها یادش دلم را می فشارد ؛ بوی عطر یادش در خاطرم موج می زند ؛ چشمانم


به افق خیره می مانند تا روزی که بیاید ؛ و پلکهایم خسته از هجوم عشق آرام آرام


گر می گیرند و فرو می افتند .


                                                


کجاست او ؟ چه می کند حالا ؟ دلش با دلم آمیخته است آیا ؟ یا که حتی خاطرم در


 خاطرش نقشی بسته است اینجا ؟


                                               


او پاک است مثل شبنم سحرگاهی . او پربار و سخاوتمند است مثل آغوش مادری


 شیری . او تنهاست مثل تک درخت انار میان جالی .


                                                 


من فقط با صدای او ، آرام می گیرم

باران

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم خود به خود هوس باران را میکنم....


 آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود هوس یک کوچه تنها را میکنم....


آن لحظه است که دلم میخواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم...


قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران....


 

 خیس تر از آسمان ، خیس تراز درختان....


آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم میخواهد باز زیر باران بمانم ،


دلم نمیخواهد باران قطع شود....


 

دلم میخواهد همچو آسمان که بغضش را خالی میکند ، خالی شوم ،


 از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی...


تنها صدای قطره های باران را می شنوم و اشک میریزم ، و آرزوی یارم را میکنم....


دلم میخواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند.....


لحظه ای که آرام آرام میشوم و دیگر


 تنهایی را احساس نمیکنم ، چون باران در کنارم است.....


باران مرا آرام میکند ، باران مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها میکند ،


 

 باران مرا به آرزوهایم نزدیک میکند.....



آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،


 

دلم میخواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های


 

خاموش را میلرزاند فریاد بزنم ، فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود........



صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق


 در زیر باران قدم میزند ، تنهایی در کوچه های سرد و


خالی... کجایی ای یار من؟ کجایی که جایت در کنارم خالی است.....


 


در این شب بارانی تو را میخواهم ، به خدا جایت خالی خالی است.....


کاش دستان گرمت در دستانم بود ، کاش صدایت همچو


 

صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد .....



تو بودی شبی عاشقانه را با هم داشتیم



آری آن شب آموختم که باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است.... 

 

یک نگاه خسته بی جواب

یک عالم حرف ؛ یک دنیا کلام ؛ یک نگاه خسته بی جواب




 دلم می خواد حرف بزنم ، حرف بزنم ،حرف بزنم ، شاید سنگینی سینم کمتر بشه .  

اما نمی دونم چی باید بگم .



  بوی عطرت ، همون که من خیلی دوستش دارم همون که خاطرات عشق جدید رو تازه میکنه ، 

 توی سرم پیچیده . 

 دلم می خواد باهات حرف بزنم ، توی گوشِت زمزمه کنم .


                                 *
  نمی دونی چقدر حسرت می خورم ؛ این همه اومدم بعد از یه عالم انتظار وقتی با هم تنها بودیم  

هیچی از خودمون نگفتیم . هیچی از دلم نگفتم . اما وقت خداحافظی تازه یادم افتاد که دلم توی  

سینه داره پرپر می زنه . من دلم رو گذاشتم و اومدم ! وقت خداحافظی نفسم به شماره افتاده بود ؛ 

 گره می خورد و از سینه بیرون میومد ؛ دلم نمی خواست چیزی بفهمی ؛  

آخه تو به اندازه کافی ناراحت بودی .


                                 *
  وقتی پیشتم اینقدر مست با تو بودنم که دیگه یادم میره یه لحظه خداحافظی هم هست .


                                 *
  خیلی دلم برات تنگ شده ! از دیروز عصر تا حالا انگار یه قرن گذشته ! دلم می خواد 

 بی پروا دوستت داشته باشم . دلم می خواد داد بزنم عاشقتم ، دلم میخواد همه بدونن  

دوستت دارم ، دوستت دارم ، دوستت دارم ، دوستت دارم ، دوستت دارم ، دوستت دارم .............


                                 *
  هی ی ی ی ی ی هنوز فکر می کنم یه عالم حرف برای گفتن دارم ؛ هنوزم فکر می کنم توی دلم .... 

.. ، کدوم دل ؟ من که دلم رو پیش تو گذاشتم و اومدم ، پس کدوم دل ؟


                                 *
  عزیزم یه دنیا ، ....... ، نه ، یه عالم ، .........  

، نه ، اصلا به اندازه همه چیزای دنیا ، با تمام ذرات وجودم ، دوستت دارم ،  

دوستت دارم ، دوستت دارم ، دوستت دارم ، دوستت دارم ، دوستت دارم ،  

دوستت دارم ، دوستت دارم ، دوستت دارم...................