سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

دختر ایتالیایی

وزی روزگاری یک زن قصد میکنه یک سفر دو هفته ای به ایتالیا داشته باشه... شوهرش اون رو به فرودگاه می رسونه و واسش آرزوی می کنه که سفر خوبی داشته باشه... زن جواب میده ممنون عزیزم ، حالا سوغاتی چی دوست داری واست بیارم؟
مرد می خنده و میگه : "یه دختر ایتالیایی"
زن هیچی نمیگه و سوار هواپیما میشه و میره ... دو هفته بعد وقتی که زن از مسافرت برمی گرده ، مرد توی فرودگاه میره استقبالش و بهش میگه : خب عزیزم مسافرت خوش گذشت؟
زن : ممنون ، عالی بود!
مرد می پرسه : خب سوغاتی من چی شد؟
زن : کدوم سوغاتی؟
مرد : همونی که ازت خواسته بودم... دختر ایتالیایی!!
زن جواب میده: آهان! اون رو میگی؟ راستش من هر کاری که از دستم بر می آمد انجام دادم! حالا باید 9 ماه صبر کنم تا ببینم پسر میشه یا دختر؟

نتیجه گیری مهم این داستان :

هیچ وقت سعی نکن که یک زن رو تحریک کنی! اون ها به طرز وحشتناکی باهوش هستند!!!

چشم انتظار

"جنی" دختر جوان 21ساله ای بود اما زیبا نبود و زشت هم نبود البته در مقایسه با "سورن"که جزو دختران زیبای دانشکده بود هیچ کس به اونگاه نمی کرد و جمی هم به کسی توجه نداشت جز به "استیو مورن" خوش قیافه ترین پسر دانشگاه."جنی" که چند روزی بود متوجه نگاه های استیو به خودش شده بود از اینکه به زودی به آرزویش می رسد خوشحال بود.آن روز به همین دلیل توی کافی شاپ دانشکده نشسته و منتظر بود تا "استیو" بیاید و او حرف دلش را بزند و در همین افکار بود که دید "استیو"مثل هر روز از دور او را نگاه می کند "جنی" برای آنکه به او جرئت بدهد تبسمی تحویلش داد و همین تبسم کافی بود تا استیو انگیزه پیدا کند و جلو بیاید "جنی" که از خوشحالی پر در آورده بود یکی دو بار تصمیم گرفت به استقبالش برود اما خوب شد که نرفت زیرا استیو به او که رسید با لحنی مودب گفت:

ببخشید جنی میشه ازت خواهش کنم که این نامه ی منو به دست"سورن" برسونی چون خودم خجالت می کشم.

"جنی" احساس کرد که نفسش بند آمده.

و وقتی که ستاره ها به زمین می آیند ...

 سرم رو رو به آسمون بلند می کنم!


چیزی رو که می بینم باور نمی کنم ...!!!

بالاخره اسمون حاضر شد بعد از قرن ها اون غرور کاذبش رو بذاره کنار و باز بشه ...

حالا ستاره ها دونه دونه دارن میان پایین ...

هر لحظه نزدیک و نزدیکتر می شن و آسمون هم بخیل و بخیل تر ...!

بهت زده شدم اما نمی خوام دراز بکشم و ناپدید شدن ناگهانیشون رو تجربه کنم ...!

می خوام با همین دستای کوچیکم ستارم رو بغل کنم و وجودم رو با وجودش یکی کنم تا بشیم "یکی" !

هر کسی به دنبال ستاره خودش همه جا رو داره زیر و رو می کنه !انگار سالهاست که همدیگرو می شناسن ...

انگار سال هاست که منتظر این لحظه ان تا اسمون دلشون رو با ستارشون آذین ببندن ...

بعضی ها دسته ای از اونا رو برداشتن و نمی ذارن ازاد باشن  ...

آزارشون می دن و این از هر چیزی وحشتناک تره !

شاید یه کابوس وحشتناک برا من ..!
هر چی می گردم ستاره ی خودم رو پیدا نمی کنم ...

گم شده ...

تو این جای درن دشت معلومه گم می شه اون کوچولو !

صدام تو گلوم خفه شده ... نمی تونم صداش کنم ...

بغض فرو خورده ام رو رها می کنم ... برام مهم نیست کسی صدام رو بشنوه ...

هق هق گریه هام فضای کویری دلم رو نمناک می کنه ...

فکر های شوم یکی پس از دیگری به مغزم هجوم میاره و من رو محاصره می کنه ...

اگه ستاره ام من رو نخواد ... اگه نیومده باشه و یکی پس از دیگری ...

پاهام قدرت حرکت کردن رو از دست می دن ... روی زمین ولو می شم و پاهای سردم رو تو بغل می گیرم ...

بدون هیچ سر پناهی فقط می خوام خودم رو آروم کنم ...

هر  لحظه ستاره ای ناپدید می شد و من رو بیشر و بیشتر ناامید می کرد ...

هر کدومشون حالا شدن خورشید یکی از زمینیا ...

به آسمون که هر لحظه داره بسته و بسته تر می شه نگاه می کنم ...

اروم سرم رو به سمت پایین میارم ...

کم نور تر از همه ...

یه نیروی ماوراء طبیعی من رو به سمتش می کشونه ...

بالاخره خودش رو نشون داد ...

محکم تو بغلم می گیرمش ...

می خوام تمام سال های بی کسیم رو باهاش تقسیم کنم ...

کلمات رو با باروون دلم بهش هدیه می کنم ...

از تو بغلم میارمش بیرون ..

آخ !

چه ساده شکست ...!

در خود شکستم و کسی صدام رو نشنید  ...

این بود سهم من از این اسمان بی ستاره



ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم

کوچیک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم

 الان که بزرگیم چه دلتنگیم

کاش دلامون به بزرگی بچگی بود

 کاش همون کودکی بودیم که حرفهاش رو از نگاهش می شد خوند

 کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود

کاش قلبها تو چهره بود

 اما الان اگه فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه

 دل خوش کردیم که سکوت کردیم

سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیه

سکوتی رو که یک نفر بفهمه بهتر از هزار فریاد که هیچ کس نفهمه

 سکوتی که سرشار از ناگفته هاست

 ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد

دنیا را ببین... بچه بودیم از آسمان باران می اومد

 بزرگ شده ایم از چشمهایمان بارون می یاد!!

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن

 بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم

 بزرگ شدیم تو خلوت

 بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست

 بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

 بچه بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم

بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی بعضی ها رو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن

 بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شده که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

 کاش هنوزم همه رو به اندازه همون 10 تای بچگی دوست داشتیم

بچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیم 1 ساعت بعد از یادمون میرفت

بزرگ که شدیم گاهی دعواها مون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم

بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم

بزرگ که شدیم حتی 100 تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه

 بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود

 بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه

 بچه که بودیم آرزمون بزرگ شدن بود

بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم

بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم

 بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی

بچه بودیم درد دلامونو به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدن

 بزرگ شده ایم درد دلامونو به صد زبون به کسی می گیم ...اما هیچ کس نمی فهمه

 بچه که بودیم دوستیامون تا نداشت

بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره

بچه که بودیم بچه بودیم

بزرگ که شدیم بزرگ نشدیم

 هیچ دیگه همون بچه هم نیستیم

 ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم . . . . . .

 و همیشه بچه بودیم. . . . .

خیانت و دنیای مجازی

خیلی دلم میخواد نظرتون رو راجع به خیانت و محدوده اش بدونم. حقیقتش من با اون جمله ای که بولدش کردم کاملا موافقم. اینا رو واسه این مینوسم که چند روز پیش مطلب جالبی با عنوان خیانت و دنیای مجازی در وبلاگ دوست خوبم  خوندم
حدود ۲ ۳ ماه پیش یه برنامه ای نشون داد در مورد سکند لایف و مسائل مربوط به اشخاص در دنیای واقعی. خیلی این بازی منو جذب کرده  این برنامه که از ABC News پخش میشد در رابطه با مشکلاتی که افراد در رابطه با بازی کردن در سکند لایف براشون پیش اومده بود. متاسفانه ویدیوی برنامه رو نتونستم پیدا کنم اما کل متن این جا هست. تو این برنامه با یه خانوم۳۹ ساله (اینقده هم چاق و بیریخت بود !SillyPhbbbttt) مصاحبه کرده بودکه ۲ سال رابطش رو به فرد دیگه ای شروع کرده و منجر به ملاقات های حضوری و … شده بود. طوریکه این خانوم رابطه اش رو با دوست پسرش به خاطر دوست پسر مجازیش قطع می کنه و به این موضوع پی میبره که در این دو سال به شدت تحت تاثیر این دنیای مجازی قرار گرفته بدون اینکه به هشدارهای دوستش توجهی بکنه و به قضیه فقط به عنوان یه بازی نگاه نکنه. جالبش اینجاست که این خانوم یا افراد شبیه این خانوم که در دنیای مجازی روابط جنسی با میت هاشون دارن اعتراف می کنن این که تمام حسی که از این رابطه در دنیای مجازی بهشون دست میده عین حالت واقعی و بلکه هم بهتره! ناگفته نمونه که اون آقای مجازی هم در دنیای واقعی ازدواج کرده بوده اما از رابطه اش در دنیای مجازی لذت بیشتری می برد.

Susan Heitler روانشناس و نویسنده اعتقاد داره هر گونه رابطه ی که باعث بشه فردی روابط بین دو فرد (همسر، دوست، نامزد و ….)کمرنگ شه نوعی خیانت محسوب میشه ودر واقع لزومی نداره که رابطه فقط رابطه جنسی باشه که اسمشو خیانت بذاریم. نوع دیگه ای از این خیانت مراجعه افراد به سایت های محتوی مطالب پرنو هست (که اینجور که از تحقیقات و آمار بر میاد بعد مدتی بیشتر اعتیاد آور میشه تا ارضا کننده). به طور کلی هر چیزی که انرژی، احساسات، هیجانات، و توجه افراد رو بیش از حد جلب کنه به طوریکه فرد از بیشتر این موارد رو صرف اون موضوع خارجی کنه خیانت محسوب میشه. (البته این نظر این خانوم روانشناسه ولی خود منم یه جورایی به این موضوع اعتقاد دارم). به گفته محققان شخصیت های فانتزی در دنیای مجازی می تونن خطر جدی تری برای یه رابطه دو نفره واقعی باشن. چون دیگه این رابطه یه رابطه نزدیک به واقعیت هست.

Nick Lee دانشجوی دکتری رشته “روانشناسی در دنیای مجازی” در دانشگاه استنفورد معتقده تا زمانیکه افراد خودشون احساس خیانت کردن بهشون دست نده نمیشه اسم این کار رو خیانت گذاشت. وقتی که شما در حال چت کردن با فردی هستین و ابایی ندارین که این رابطه رو از همسرتون مخفی نگه دارین اسمش خیانت نیست اما فقط کافیه که کمی پنهان کاری در کار باشه. همچنین نیک اعتقاد داره خیلی از افرادی(سکند لایف باز بودن) که در موردشون تحقیق کرده احساس می کنن سکند لایف یه دنیای ایده آل و بدون دردسر (پول و وقت و …) است که صرفا جنبه سرگرمی براشون داره و خیلی هاشون هم به پارتنرشون وفادار موندن!

از روی حس فوضولی رفتم و قسمت کامنت های این نوشته رو هم خوندم. تو یکی از کامنت ها یه آقایی گفته بود که همسرش بعد از سالها زندگی مشترک و داشتن ۳ فرزند می خواسته از همسرش جدا شه و به وصال دوست سکند لایفیش برسه و کلی بدبختی کشیدن و همسرش به خاطر این کار از کار اخراج شد و در نهایت با مشاوره خانوادگی تونستن مشکل رو حل کنن. سوالی که همیشه برام وجود داره: واقعا مرز بین خیانت و و وفاداری کجاست؟ بالاخره دنیا داره به سمتی پیش میره که خیلی کارهای واقعی تحت وب انجام میشه و ناچاریم یه روزی این دنیای مجازی رو جدی بگیریم. به نظر من سکند لایف کاملا با بقیه مقوله ها مثل چت و … فرق می کنه. چون آدم واقعا داره زندگی می کنه و همه چیز رو تجربه می کنه و عجیب تراین که این موضوع تبدیل شه به یه بحث داغ و مهم در خیلی از کشور های پیشرفته مثل آمریکا.

یکشنبه 15 فروردین

بنام دو گل بهشت

یکی عشق و دیگری سرنوشت . . .


می گذارم سرنوشت هر راهی را میخواهد برود من راهم جداست

این ابر ها تا می توانند ببارند من چترم خداست

اینجا وبلاگ ۶ نفره....به وبلاگ ما خوش آمدین....

رادینا-رادین-رایین-رادوین-روژانو-علی-نازی

...

این که شد ۷ تا ....من از بچگیم سر ریاضی بی دقت بودم....

اکشال نداره...0.25 کم دارم ...نمرمو بده میخوام برم


شب شما بخیر...تا بعد...فیلن


متن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنیدمتن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنیدمتن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنیدمتن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنیدمتن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنیدمتن زیبا ساز محشر- عاشقانه ترین و زیباترین متن ها را به وبلاگ و یا ایمیل های خود اضافه کنید