سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

کجایم می تواند خوب باشد ...

 

می نویسم خطی
خالی از هر حسی
هر عشقی
همه از برکت دیوانگی بهت زمان فهمیده
همه از نفرت خشک ایمان آلوده

باغچه فهمیده
من  نهایت دیده ام
من صدای خرد کردن گل فهمیدم

دست من آلوده است
از بیان و آواز
تنه من آلوده است

می گریزم تا به کی از دردم
آخرش باید به جلاد ستم دیده کنم گردن خم
همه ی هستی من یک حس بود
حس آزادی از آدم

کاش می فهمیدم
پشت صد ناز و فسونش او خفه
او که چشمانش مشکی است
او که دستش سنگین است
او که از آبادی بیرون است

او که بود
او بد بود
سینه در آه و هوس مدفون بود
او که بود
وحشت سست کنار رود بود
لرزه ای روی پل بی دسته
او خود شیطان بود

بشکن این سکوت تلخ وحشت
            را 

            بشکن

 

تنه ام آزاد ساز
من به تنهایی فهمیدم
که خدا اینجا نیست
می حراسد از من
دلش از من سوخته

گاه می اندیشم
تا به کی مخفی شدن در بطن زشت انسان
آخرش باید کمی عاقل بود

کاش در تنهایی من عشق بود
کاش این وحشت تلخ مخفی
در عموق شعله های ترس من خاموش بود

زندگی زیبا بود
و کسانی که درخت سیب را می کاشتند
این هم زیبا بود

سیب را شهوت زد
از درختش افتاد

 

 

زندگی شاید سیبی است سرخ

گرد و زیبا و لجوج

و جماعت انگار

مثل کرم داخل آن می چرخند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد