سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

دل سپردن کار هر کس نیست

                                   تو که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را

میان ربنای سبز دستانت دعایم کن


 


هر کجا محرم شدی چشم خیانت بازدار
چه بسا محرم که با یک نقطه مجرم می شود


 


دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نیست


من به تو جان می سپارم دل که قابل دار نیست!


 


در مکتب ما رسم فراموشی نیست


در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست


مهر تو اگر به هستی ما افتاد


هرگز به سرم خیال خاموشی نیست


 


جز من اگرت عاشق و شیداست بگو
ور میل دلت به جانب ماست بگو ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو گر هست بگو،نیست بگو،راست بگو...!


 


منم آن شعله آتش که از هر شمع برخیزم


تمام هستی خود را فقط به پای تو ریزم


درون قلب من فرمانروایی کن


که از موی تو برخیزد همه عطر دل انگیزم...


 


من عاشق آن دیده چشمان سیاهم بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم گر مستی چشمان سیاه تو گناه است من طالب آن مستی و خواهان گناهم...


 


مگذار گذاشت در دلت گم بشود مجذوب طلسم سیب و گندم بشود مگذار که زندگی به این شیرینیقربانی یک سوء تفاهم بشود



مجنون گر ز آتش لیلی سرخ است یا لاله اگر به هر دلیلی سرخ است شرح دل ما حیف است که پنهان باشد این صورت ما به ضرب سیلی سرخ است


عکس عاشقانه


به حق ساقی کوثر وجودت بی بلا باشد


سر دستت علی گیرد نگهدارت خدا باشد


i love you

گفتی که دگر در تو چنان حوصله ای نیست


گفتم که مرا دوست نداری گله‌ای نیست


رفتی و خدا پشت و پناهت به سلامت


بگذار بسوزد دل من مسئله‌ای نیست



love


روزگاریست که همه عرض بدن می خواهند


    همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند


    دیو هستند ولی مثل پری می پوشند


    گرگهایی که لباس پدری می پوشند


    خوب طبیعیست که یک روز به پایان برسد


    عشقهایی که سر پیچ خیابان برسد



love


عاشق آن نیست که عشق تکه کلامش باشد


    عاشق آن است که وفاداری مرامش باشد



********


دفتری گر بنویسند ز خوبان جهان

    تو به سر دفتر خوبان جهان فهرستی...

نظرات 11 + ارسال نظر
شیما شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:29 ق.ظ

هر چه بر من گذشت حقم بود من از این بیشتر سزاوارم تو گناهی نداری ای زیبا مرگ بر من که دوستت دارم

شیداااااااا شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:30 ق.ظ

من منتظرت شدم ولی در نزدی

بر زخم دلم گل معطر نزدی

گفتی که اگر شود می آیم اما

مرد این دل و آخرش به او سر نزدی

شیدا شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:31 ق.ظ

تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست / ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست

شیدا شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:31 ق.ظ



آرزو دارم شبی عاشق شوی .آرزو دارم بفهثمی درد را .تلخی برخوردهای سرد را .می رسد روزی که بی من سر کنی .می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی ...



شیدا شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:32 ق.ظ

تو رو خواستن اشتباه بود - تو رو دیدن یه گناه بود - دلم از گناه نترسید - که وجودت چون پناه بود

شیما شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:33 ق.ظ

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز

سانی شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:34 ق.ظ




همیشه واسه گلی خاک گلدون باش که اگه به آسمون هم رسید یادش باشه ریشش کجاست

تلخ شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:35 ق.ظ


باران را دوست دارم ، چون بی هیچ چشم داشتی به زمین می آید. این فاصله را با تمام عشق طی می کند تا به ما اهالی خاک نوید تازگی و آبادانی بدهد.

ماریا شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ق.ظ

تقدیم به تو که : یادت در ذهنم و عشقت در قلبم و عطر مهربانیت در تمام وجودم است عزیزم محبت را در پاکی نگاهت و صداقت را در وجود مهربانت معنی کردم وبدان که زیباترین لحظه هایم در کنار تو بودن است

ماریا شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:53 ق.ظ

خداوندا نمی دانم
در این دنیای وانفسا
کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم
نمی دانم خداوندا.
در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.
دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده.
پناهم ده .
امیدم خداوندا .
که دیگر نا امیدم من و میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیکن من نمیدانم
دگر پایان پایانم.
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم که آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.
چرا پنهان کنم در دل؟
چرا با کس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فکر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . که دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی ترکیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم
و نتوانم به کس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم
به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم نمی پرسم
نمی گویند
نمی جوند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
کللام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده
خدایا یا بترکان این غم دل را
و یا در هم شکن این سد راهم را
که دیگر خسته از خویشم
که دیگر بی پس و پیشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
وبا خود می کنم نجوای پنهانی
که شاید گیرم آرامش
ولی آن هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست
و آن هم دست پاک ذات پاکت را نیازی جاودانش هست

هانا یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:53 ق.ظ http://www.ahaaaaaaaay.blogfa.com

سلام سوگند جون خوبی؟وای خیلیی خوشمل بود اگه موافقی تبادل لینک کنیم خوشحال میشم بازم به من سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد