سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

بی گناه

بهش که نگاه می کردم یاد نامه هاش می افتادم. رگ دستشو زده بود. کاش می تونستم توضیح بدم دقیقا چه احساسی داشتم. کاملا درک می کردم چرا خواهرش تصمیم گرفته بود با او ظاهر بیاد بیرون و هر پسری که جلوش وای میساد رو بکشه. احساس می کردم به حالتی رسیدم که اگه اون 3 نفر رو پیدا کنم واقعا می تونم هر بلایی سرشون بیارم و ازش لذت ببرم! کلماتی که ستاره می گفت اصلا مفهم نبود اما درد و احساسش رو می شد حتی لمس کرد. من تیکه هایی از نامه رو اینجا می ذارم اما چون یه مقدار خوانا نیستن خودم متنها رو زیرشون می نویسم. آجی من دیگه همه چیمو از دست دادم. آجی نمی ذارم. نمی ذارم اونا خلاص باشن. بابا می گه خدا رحم کرده چون ستاره هنوز دختره. مامان می گه ممکن بود از این بدتر بشه حالا که نشده خدا رو شکر بگین و رو همه چی سرپوش بذارین تا ستاره بتونه زندگی کنه. آجی بابا نمی دونه من چی دیدم. آجی بابا نمی دونه به من چی گذشت. آجی بابا نمی فهمه ستاره چه حالی داشت وقتی 2 تا مرد داشتن لباساشو می کندن. آجی بابا نمی دونه چی به سر ستاره اومده. هیچکی نمی دونه. بابا می گه ستاره چیزیش نشده. کاش کشته بودنم. بابا نمی فهمه حرفامو. یعنی نمی دونه. همه ی لباسای ستاره شو همون جا توی ماشین در آوردن. می فهمی؟ اون شب که بغل مامان بودم و از خواب پریدم و اینو گفتم فرداش منو برد دکتر که ببینه دخترم یا نه. نفهمید من چه حالی داشتم. نفهمید چه عذابی کشیدم. وقتی فهمیدن دخترم بابا رو دیدی رفت سجده؟ می گفت خدا شکرت. اولش که خواستم سوار شم یکی اومد پایین و گفت من الان پیاده می شم. خواستم سوار نشم که هولم داد تو. بعد اون یکی چاقوشو گذاشت رو کمرم و گفت ساکت. رانندهه گفت بی پدرا افتادن دنبال ما. بعد اون یکی که سمت چپم بود چاقوشو فشار داد و گفت خفه. اون طرفی دستشو کشید رو پام. خودمو کشیدم سمت چپ که یه دفعه چاقوش یک ذره رفت توی پهلوم. تازه گریم گرفت و جیغ زدم. که یه دفعه چاقوشو کرد توی پهلوم. اون یکی ازش گرفت و گذاشت رو گلوم گفت خفه تا کاریت نکنم. آجی هر چی گریه می کردم می خندیدن. التماس که می کردم بدترین حرفای دنیا رو می زدن و می گفت بگو. خوبه. خوشم میاد. بگو. از اون طرف از پسرهای عقبی خیلی ترسیدن اما رانندهه می گفت در می ریم. حالم به هم می خوره. من که باعث شدم مامان و بابا از هم فاصله بگیرن. من که باعث شدم این همه بدبخت بشیم واسه چی زنده بمونم؟ بذار ستاره بمیره شاید بابا روش بشه سرش رو بالا کنه. شاید حالا که مردم بره پیش پلیس. بره بگه ستاره چی شد. اگه من بمیرم دیگه سر شکسته نیستین. اگه من بمیرم شاید پیداشون کنن. کاش بمیرم. آجی مامانمو مواظب باش. نذار زیاد غصه ی منو بخوره. نذار بابا بیش تر از این خورد بشه. آجی خیلی دوستون دارم. کاش فدای شما می شدم و این جوری با رسوایی تنها نمی شدیم. آجی می ترسم. خیلی. آجی شاید اگه به خدا بگم چرا این کار رو کردم منو ببخشه. مگه نه؟ آجی تو رو خدا مواظب همه باش. خیلی دوست دارم .... مهربونم. ستاره ای که همیشه اذیتت کرد و آخرشم سر شکسته. ولی به خدا من نخواستم. به خدا من مقصر نبودم. 10 دقیقه وحشت برای دختر 15 ساله بالاخره تموم میشه. به این شرط که موتوری ها برن و اونا هم قبول می کنن. می خوان بعد از اینکه دختره رو گرفتن یکیشون دوباره بره دنبالشون و یه جوری به پلیس هم خبر بدن اما وضعیتی که دختر نیمه برهنه ی خون آلود داشته حواسشون رو پرت می کنه و هر سه نفر فرار می کنن. موتوری ها هم ترجیح می دن زودتر دختر رو به بیمارستان برسونن اما از ترس اینکه مشکلی واسه ی خودشون ایجاد بشه می رن به مدرسه ی پیش دانشگاهی و ستاره ی نیمه جون رو تحویل خونوادش که اون جا بودن می دن. مرگ عزیز ترین آدما بعد از یه مدت عادی می شه فراموش میشه چون یه روال عادیه و چون حقه. اما تجاوز نه عادی میشه نه فراموش میشه چون نه یه روال عادیه و نه حق.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد