دفتر خاطرههامون پر شده از غم و حسرت
چند صفحه حرف نگفته، چند صفحه ماتم غربت
تا به کی گوشه نشستن، عکس فردا رو کشیدن
تا به کی رفتن و رفتن، اما هیچ جا نرسیدن
یا که موندن پشت دیوار و یه توجیه
اینه بن بست، بسه رفتن
مثل اون پرندهای که تو قفس فکر فراره
ولی وقتی میره بیرون، نمیدونه کی رو داره
تو هم یه اسیری اما، اسیر قلبت و نقشت
نقشی که خودت نوشتی، ولی دنیا نمیذاره