ومن از عشق بیزارم از این احساس بیهوده
از این پیمان بس ننگین از این پیمان آلوده
و من از دوست بیزارم از این فرزند اهریمن
از او احساس و عشق او از او و بند اهریمن
و من بیزارم از دنیا از این دنیای پر نیرنگ
از این آلودگی محض که باشد با همه در جنگ
و من بیزارم از قسمت و من بیزارم از تقدیر
که من را در قفس انداخت و زد بر پای من زنجیر
و من از خویش بیزارم که بیزار است از عالم
که دنیا جای شادیهاست و تنها سهم من شد غم