امشب باز آسمان دلم ابریست
دل بهانه ی تو را می گیرد
دیدنت را میخواهم و بودنت را
چه کنم با این دل شکسته ی بیقرار که خواب و قرار از من گرفته
آخ که چه سخت است دلتنگی وندیدن ، دوست داشتن و بهم نرسیدن !
نازنینم !
بگو چه کنم
بگو از کدامین افق طلوع خواهی کرد
بگو با کدامین سحر خواهی آمد بگو.....
بگو چه کنم دردهای این دل بیقرارم را .......
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد...
وسعت تنهائیم را حس نکرد...
در میان خنده های تلخ من...
گریه پنهانیم را حس نکرد...
در هجوم لحظه های بی کسی...
درد بی کس ماندنم را حس نکرد...
آن که با آغاز من مانوس بود...
لحظه پایانیم را حس نکرد...