در زندگی بعدی من میخواهم در جهت معکوس زندگی کنم.
با مردن شروع میکنی و میبینی که همه چیز خیلی عجیب است.
سپس بیدار میشوی و میبینی که در خانه سالمندان هستی! و هر
روز که میگذرد حالت بهتر میشود.
بعد از مدتی چون خیلی سالم و سرحال میشوی از آنجا اخراجت
میکنند! بعد از آن میروی و حقوق بازنشستگیات را میگیری. وقتی
کارت را شروع میکنی در همان روز اول یک ساعت مچی طلا می
گیری و یک میهمانی برایت ترتیب داده میشود (میهمانی ای که
موقع بازنشستگی برای شما میگیرند و به شما پاداش یا هدیه می
دهند).
40 سال آزگار کار میکنی تا جوان شوی و از بازنشستگیات!! لذت
ببری.
سپس حال میکنی و الکل مینوشی و تعداد زیادی دوست دختر
خواهی داشت. کمی بعد باید خودت را برای دبیرستان آماده کنی.
سپس دبستان و بعد از آن تبدیل به یک بچه میشوی و بازی می
کنی. هیچ مسوولیتی نداری. سپس نوزاد میشوی و آنگاه به دنیا
میآیی. در این مرحله 9 ماه را باید به حالت معلق در یک آب گرم
مجلل صفا میکنی که دارای حرارت مرکزی است و سرویس اتاق
هم همیشه مهیا است، و فضا هه هر روز بزرگتر میشود، واااای!
و در پایان شما با یک ارضاء به پایان میرسید.
می بینید که حق با بنده است.
My Next Life
by Woody Allen
In my next life I want to live my life backwards. You start out dead
and
get that out of the way. Then you wake up in an old people's home
feeling better every day. You get kicked out for being too healthy, go
collect your pension, and then when you start work, you get a gold
watch and a party on your first day. You work for 40 years until you're
young enough to enjoy your retirement. You party, drink alcohol, and
are generally promiscuous, then you are ready for high school. You then
go to primary school, you become a kid, you play. You have no
responsibilities, you become a baby until you are born. And then you
spend your last 9 months floating in luxurious spa-like conditions with
central heating and room service on tap, larger quarters every day and
then Voila! You finish off as an orgasm!
Do you know the relation between two eyes
آیا از رابطه دو چشم باهم آگاهی دارید؟
سکوت نکرده ام که فراموشت کنم. نمی خواهم که از یادم بروی. اشک نمی ریزم تا لحظه های نبودنت را ابری کنم. تنها...لحظه های با تو بودن را مرور می کنم ... و به تو می اندیشم در ابدیت لحظه ها...!!! نمی دانی چه غمگینم در این تاریکی شب ها چه بی تابانه دلگیرم نمی دانی که گاهی عاشقانه با خیالی در تب رویایی تو آرام می گیرم
توبه می کنم دیگر کسی را دوست نداشته باشم حتی به قیمت سنگ شدن...
توبه می کنم دیگر برای کسی اشک نریزم حتی اگر فصل چشمانم برای همیشه زمستان شود
چشمانم را می بندم....
توبه می کنم دیگر دلم برایت تنگ نشود حتی چند لحظه... قول می دهم نامت را بر زبان نمی آورم
لبهایم را می دوزم....
توبه می کنم دیگر عاشق نشوم قلبم را دور می اندازم، برای همیشه و به کویر تنهایی سلام می
کنم....
تقدیم به اسطورهی زندگیم که همواره
عاشقانه سوخت و هیچگاه قلبم را نشکست.
تقدیم به کسی که تا ابد قبلم به
امید یک نگاه زیبایش میتپد.
تقدیم به کسی که احساس با او بودن یعنی تمام
دنیا.
احساس با او بودن یعنی یک قطره پیش دریا.
احساس با او بودن یعنی
اشتیاق پرواز. احساس با او بودن یعنی بوسه زیر باران.
تو را به پاس گرمی بیهمتای دستانت، اشکهای پرشرار
چشمانت، لبخند شیرین لبانت،
نگاه پر مهر چشمانت، بزرگواری قلب عزیزیت،
صادقانه تا ابد می پرستم.
مرا هر لحظه ببخش
بابا اب داد
بابا نان داد
اما بابا یاد نداد
وقتی دل بستم چه کنم
وقتی عاشق شدم
چگونه جلو بروم
بابا یاد نداد
برای عشق باید از خود بگذرم
بابا نگفت
سکوت لحظه ها را بشکنم
بابام گفت روزی رسد که عاشق شوی
اما نداستم که این عشق چیست
ندانستم برای عشق باید از خودم
از هر چه دارم باید بگذرم
بابا نگفت اشک های عاشق را
اشک های که شب ها می ریزد
اشک هایی که بدون دلیل می ریزد
بابا نگفت غم های دوری را
بی خود شدن زوری را
بابا چرا نگفت؟؟؟
گریه کنم یا نکنم
حرف بزنم یا نزنم
من از هوای عشق تو ، دل بکنم یا نکنم
با این سوال بی جواب ، پناه به آینه می برم
خیره به تصویر خودم ، می پرسم از کی بگذرم
یه سوی این قصه تویی
یه سوی این قصه منم
بسته به هم وجود ما
تو بشکنی ، من می شکنم
نه از تو می شه دل برید
نه با تو می شه دل سپرد
نه عاشق تو می شه موند
نه فارغ از تو می شه موند
هجوم بن بست رو ببین ، هم پشت سر ، هم رو به رو
راه سفر با تو کجاست
من از تو می پرسم بگو
بن بست این عشق رو ببین ، هم پشت سر ، هم رو به رو
راه سفر با تو کجاست
من از تو می پرسم بگو
تو بال بسته ی منی
من ، ترس پرواز تو ام
برای آزادی عشق از این قفس من چه کنم
وجود من تو بودی
تنها کسم تو بودی
برای اخرین بار تو پیش من نموندی
بدجوری دلو سوزوندی
من چه دلی شکستم
اینجور دلو شکستی
دوست دارم عزیزم
تنهام نذار تو قربت
با عشق وبا عطوفت
خدایا میبینی این همه سیاهی رو
این همه تولد اشتباهی رو
تو این دنیا غصه آخر نداره
هر روزش سکوت بی بهاره
تو آسمون داشتن یه ستاره
آرزو نیست اینجا محاله
اینجا بارون همدم چشاته
بغض همیشه همراه صداته
زندگی میگذره یه حادثه ی تکراری
روزها و ثانیه هاش همه اجباری
دلم داره می گیره
انگار می خواد بمیره
ای خدایی که هستی تو این نزدیکی
نجات بده ما رو از این تاریکی
هیچ می دانی ، که در این بی خبری
تـو چـه نـزدیـک تـر و خـوب تری
جایِ هر لحظه چه تنگ است ، چه تنگ !!
یا تـو یا لحـظه .... تو محبـوب تـری
تـنِ تـنـهائیِ مـن ، تنـهـا نیسـت
تـو بـر ایـن قـامـتِ یخ پیـرهنـی
آیِـنه خـیره بـه چـشمانـم گفت :
اینـک انـدازه تـر از مـن به منـی
زیـرِ پلـکِ شـبِ من غـوغائیـست
کوچه هایِ خوابم ، مهتابی ست
و من از خـاطـره ها مـی دزدم
وسعتـی را کـه همیشه آبـی ست
قـصـه ی گُـم شـده در عمـقِ تو اَم
پـریِ کوچکِ احساسـم را
یاری کن
تا غـروبِ قلبم
فرصتی باقی نیست