سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

وفا

همه می پرسند « چرا شکسته دلت ؟ مثل آنکه تنهایی ؟ «... چقدر هم تنها !

پاسخ یک دریا را در قطره نمی توان پیدا کرد ... و سخن هزاران سال را در لحظه نمی شود جستجو کرد .... حرفهای ساده من چقدر در هزارتوی ذهن پیچیده می شود ؟ مگر ساده تر از این هم می توان صحبت کرد ؟‌!

من از قله نمی آیم ... دره هم جای من نیست ... من شهسوار عشقم و عشق همراه باد همیشه فرار می کند... جاده ترک برداشته است از استواری من ... من کوله بار خویش را بسته ام





کسی نبود که تا بشنود حکایت ما

چنا ن گرفته دل از دست زندگی شده ام

که مرگ هم نه به جا آورد رضایت ما

دریغ و درد ، که یکدل در این فساد آباد

سوخت ز آتش بنهفته در شکایت ما

فدای دست تو ای پیک تیز پای اجل

بگیر عمر و مکن بیش از این رعایت ما

هزار قصه جانسوز ، اگر به شعر آرند

اشارتی است بر این رنج بی نهایت ما

از بس فریب مردم ناباب خورده ام

 

سازی شکسته هستم و بی تار و پود و باز

از دست چرخ ، لطمه مضراب خورده ام

جز با خدای خویش ندارم سر نیاز

سوگندها به خلوت محراب خورده ام

 

 

اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست
وفا آن است که نامت را همیشه بر زبان دارم
بی تو بی نام و نشونم نمی خوام بی تو بمونم

 

مرا طاقت نیست!

خدایا چگونه می توانی بی قراریم را ببینی؟
من که سرتا پا نیازم به تو و مهر تو
یعنی رحمت تو از مهر مادران کمتر است؟
تو که سایه رحمتت هیچوقت کوتاه نبوده!
به من بگو،
گناهی کردم که در مرام تو توان بخشیدنش نباشد؟
شرمم باد از این کوه گناه
که هر کارش می کنم قله اش آفتابیست!
چگونه فریادت کنم تا این سکوت سنگین را بشکنی
و با لبخندت آرامم کنی؟
خدایا
تا حال همه خواندن ها از تو بوده و اجابت نکردن ها از من
زمین تا آسمان فرق است میان روبرگرداندن همچون من ای و اجابت نشنیدن از تو
مرا طاقت اجابت نشنیدن از تو نیست!

 

 

شیشه ای می شکند ... یک نفر می پرسد ... چرا شیشه شکست؟ مادر می گوید... شاید این رفع بلاست. یک نفر زمزمه کرد... باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.  شیشه ی پنجره را زود شکست.  کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست،  عابری خنده کنان می آمد  ... تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد  ... اما امشب دیدم ... هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید  ...  از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟  دل سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا     دیروزدر دادگاه دلم مغز من قاضی بود ، متّهم قلبم بود جرم من عاشقی بود ،عشق من یاد تو بود ،حقّ من اعدام بود    

 

 

 
نظرات 2 + ارسال نظر
لاست یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:55 ب.ظ http://www.lost6.ir

سلام
لینک شدید.
موفق باشید

محسن شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:14 ب.ظ http://cafegodo.wordpress.com

هر چند مدتهاست حوصله ی خوندن این جور مطالب رو ندارم اما همون چند خط اولش رو که خوندم قشنگ بود
شاد زی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد